کلیات سعدی/غزلیات/چون برآمد ماه روی از مطلع پیراهنش

۳۲۷– ط

  چون برآمد ماه روی[۱] از مطلع پیراهنش چشم بد را گفتم الحمدی بِدَم پیرامنش  
  تا چه خواهد کرد با من دور گیتی زین دو کار دست او در گردنم یا خون من در گردنش  
  هر که معلومش نمیگردد که زاهد را که کشت گو سرانگشتان شاهد بین و رنگ ناخنش[۲]  
  گر چمن گوید مرا همرنگ رویش لاله‌ایست از قفا باید برون کردن زبانِ سوسنش[۳]  
  ماه و پروینش نیارم گفت و سرو و آفتاب لطف جان در جسم دارد جسم در پیراهنش  
  آستین از چنگ مسکینان گرفتم درکشد چون تواند رفت و[۴] چندین دست دل در دامنش  
  من سبیل دشمنان کردم نصیب عرض[۵] خویش دشمن آنکس در جهان دارم که دارد دشمنش  
  گر تنم موئی شود از دست جور روزگار بر من آسانتر بود کاسیب موئی بر تنش  
  تا چه رویست آنکه حیران مانده‌ام در وصف او صبحی از مشرق همی تابد یکی از روزنش  
  بعد ازین ای یار اگر تفصیل هشیاران کنند گر در آنجا نام من بینی قلم بر سر زنش  
  لایق سعدی نبود این خرقهٔ تقوی و زهد[۶] ساقیا جامی بده وین جامه از سر[۷] برکنش  


  1. ماه نو.
  2. در بیشتر نسخه‌ها این بیت نیست.
  3. زبان چون سوسنش
  4. رفت.
  5. عمر.
  6. خرقه و دعوی و زهد.
  7. وین خرقه از تن.