کلیات سعدی/غزلیات/که دست تشنه میگیرد به آبی
< کلیات سعدی | غزلیات
۵۲۰ – ب
که دست تشنه میگیرد بآبی؟ | خداوندان فضل آخر ثوابی | |||||
توقع دارم از شیرین زبانت[۱] | اگر تلخست و گر شیرین جوابی | |||||
تو خود نائی و گر آئی بر[۲] من | بدان ماند که گنجی در خرابی | |||||
بچشمانت که گر زهرم فرستی | چنان نوشم که شیرینتر شرابی | |||||
اگر سروی ببالای تو باشد | نباشد بر سر سرو[۳] آفتابی | |||||
پریروی از نظر غایب نگردد | اگر صد بار بربندد نقابی | |||||
بدان تا یک نفس[۴] رویت ببینم | شب و روز آرزومندم بخوابی | |||||
امیدم هست اگر عطشان نمیرد | که بازآید بجوی رفته آبی | |||||
هلاک خویشتن میخواهد آن مور[۵] | که خواهد[۶] پنجه کردن با عقابی | |||||
شبی دانم که در زندان هجران | سحرگاهم بگوش آید خطابی: | |||||
که سعدی چون فراق ما کشیدی | نخواهی دید در دوزخ عذابی |