کلیات سعدی/غزلیات/یاری به دست کن که به امید راحتش

۳۲۰– ط

  یاری بدست کن که بامید راحتش واجب کند که صبر کنی بر جراحتش  
  ما را که ره دهد بسراپردهٔ وصال؟ ای باد صبحدم خبری ده ز ساحتش[۱]  
  باران چون ستاره‌ام از دیدگان بریخت روئی که صبح خیره شود در صباحتش  
  هر گه که گویم ایندل ریشم درست شد بر وی پراکند نمکی از ملاحتش  
  هرچ آن قبیح‌تر بکند یار دوست روی داند که چشم دوست نبیند قباحتش  
  بیچارهٔ که صورت رویت خیال بست بی دیدنت خیال مبند استراحتش  
  با چشم نیمخواب تو خشم آیدم همی از چشمهای نرگس و چندان وقاحتش  
  رفتار شاهد و لب خندان و روی خوب چون آدمی طمع نکند در سماحتش؟  
  سعدی که داد وصف همه نیکوان بداد عاجز بماند در تو زبان فصاحتش  


  1. خبری بر بساحتش.