کلیات سعدی/غزلیات/امشب آن نیست که در خواب رود چشم ندیم
< کلیات سعدی | غزلیات
۴۳۱ – ب
امشب آن نیست که در خواب رود چشم ندیم | خواب در روضهٔ رضوان نکند اهل نعیم | |||||
خاک را زنده کند تربیت باد بهار | سنگ باشد که دلش زنده نگردد بنسیم[۱][۲] | |||||
بوی پیراهن گم کردهٔ خود میشنوم | گر بگویم همه گویند ضلالیست قدیم | |||||
عاشق آن گوش ندارد که نصیحت شنود | درد ما نیک نباشد بمداوای حکیم | |||||
توبه گویندم از اندیشهٔ معشوق[۳] بکن | هرگز این توبه نباشد که گناهیست عظیم | |||||
ای رفیقان سفر دست بدارید از ما | که بخواهیم نشستن بدر دوست مقیم | |||||
ای برادر غم عشق آتش نمرود انگار | بر من این شعله چنانست که بر ابراهیم | |||||
مرده از خاک لحد رقص کنان برخیزد | گر تو بالای عظامش گذری وَهی رمیم | |||||
طمع وصل تو میدارم و اندیشهٔ هجر | دیگر از هر چه[۴] جهانم نه امیدست و نه بیم | |||||
عجب از کشته نباشد بدر خیمهٔ دوست | عجب از زنده که چون جان بدرآورد سلیم | |||||
سعدیا عشق نیامیزد و شهوت با هم | پیش تسبیح ملایک نرود دیو رجیم |
- ↑ در بعضی نسخهها این دو بیت نیز آمده:
جای آن نیست که خاموش نشیند مطرب شب آن نیست که در خواب رود یار و ندیم شاهدان ز اهل نظر روی فراهم نکشند بار درویش تحمل بکند لطف کریم - ↑ تجدیدنظر: سنگ باشد که دلش تازه نگردد بنسیم
- ↑ آندوست.
- ↑ هر که.