ترانههای خیام/خیام فیلسوف
خیام فیلسوف
فلسفه خیام هیچوقت تازگی خود را از دست نخواهد داد. چون این ترانههای در ظاهر کوچک ولی پر مغز تمام مسائل مهم و تاریک فلسفی را که در ادوار مختلف انسان را سرگردان کرده و افکاری را که جبراً باو تحمیل شده و اسراری را که برایش لاینحل مانده مطرح میکند. خیام ترجمان این شکنجههای روحی شده: فریادهای او انعکاس دردها، اضطرابها، ترسها، امیدها و یأسهای میلیونها نسل بشراست که پی در پی فکر آنها را عذاب داده است. خیام سعی میکند در ترانههای خودش با زبان و سبک غریبی همهٔ این مشکلات، معماها و مجهولات را آشکارا و بی پرده حل بکند. او زیر خندههای عصبانی و رعشهآور، مسائل دینی و فلسفی را بیان میکند، بعد راه حل محسوس و عقلی برایش میجوید.
بطور مختصر، ترانههای خیام آئینهای است که هر کس ولو بی قید و لاابالی هم باشد یک تکه از افکار، یک قسمت از یأسهای خود را در آن میبیند و تکان میخورد. ازین رباعیات یک مذهب فلسفی مستفاد میشود که امروزه طرف توجه علمای طبیعی است و شراب گس و تلخ مزه خیام هر چه کهنهتر میشود بر گیرندگیش میافزاید. بهمین جهت ترانههای او در همه جای دنیا و در محیطهای گوناگون و بین نژادهای مختلف طرف توجه شده.
هر کدام از افکار خیام را جداگانه میشود نزد شعرا و فلاسفه بزرگ پیدا کرد. ولی رویهمرفته هیچکدام از آنها را نمیشود با خیام سنجید و خیام در سبک خودش از اغلب آنها جلو افتاده. قیافهٔ متین خیام او را بیش از همه چیز یک فیلسوف و شاعر بزرگی همدوش لوکرس، اپیکور، گوته، شکسپیر و شوپنآور معرفی میکند.
اکنون برای اینکه طرز فکر و فلسفهٔ گویندهٔ رباعیات را پیدا بکنیم و بشناسیم ناگزیریم که افکار و فلسفهٔ او را چنانکه از رباعیاتش مستفاد میشود بیرون بیاوریم، زیرا جز این وسیله دیگری در دسترس ما نیست و زندگی داخلی و خارجی او، اشخاصیکه با آنها رابطه داشته، محیط و طرز زندگی، تأثیر موروثی، فلسفهای که تعقیب میکرده و تربیت علمی و فلسفی او بما مجهول است.
اگر چه یکمشت آثار علمی، فلسفی و ادبی از خیام بیادگار مانده ولی هیچکدام از آنها نمیتواند ما را در این کاوش راهنمائی بکند. چون تنها رباعیات، افکار نهانی و خفایای قلب خیام را ظاهر میسازد در صورتیکه کتابهائی که به مقتضای وقت و محیط یا بدستور دیگران نوشته حتی بوی تملق و تظاهر از آنها استشمام میشود و کاملا فلسفهٔ او را آشکار نمیکند.
به اولین فکری که در رباعیات خیام بر میخوریم این است که گوینده با نهایت جرئت و بدون پروا با منطق بیرحم خودش هیچ سستی، هیچ یک از بدبختیهای فکری معاصرین و فلسفه دستوری و مذهبی آنها را قبول ندارد، و بتمام ادعاها و گفتههای آنها پشت پا میزند. در کتاب «اخبار العلماء باخبار الحکماء» که در سنه ۶۴۶ تألیف شده راجع باشعار خیام اینطور مینویسد:
«.. باطن آن اشعار برای شریعت مارهای گزنده و سلسله زنجیرهای ضلال بود. وقتیکه مردم او را در دین خود تعییب کردند و مکنون خاطر او را ظاهر ساختند، از کشته شدن ترسید و عنان زبان و قلم خود را باز کشید و بزیارت حج رفت... و اسرار ناپاک اظهار نمود ... و او را اشعار مشهوری است که خفایای قلب او در زیر پردههای آن ظاهر میگردد و کدورت باطن او جوهر قصدش را تیرگی میدهد.»
پس خیام باید یک اندیشه خاص و سلیقه فلسفی مخصوصی راجع به کائنات داشته باشد. حال به بینیم طرز فکر او چه بوده: برای خواننده شکی باقی نمیماند که گویندهٔ رباعیات تمام مسائل دینی را با تمسخر نگریسته و از روی تحقیر به علماء و فقهائی که از آنچه خودشان نمیدانند دم میزنند حمله میکند. این شورش روح آریائی را ضد اعتقادات سامی نشان میدهد و یا انتقام خیام از محیط پست و متعصبی بوده که از افکار مردمانش بیزار بوده. واضح است فیلسوفی مانند خیام که فکر آزاد و خرده بین داشته نمیتوانسته کورکورانه زیر باراحکام تعبدی، جعلی، جبری و بی منطق فقهای زمان خودش برود و به افسانههای پوسیده و دامهای خر بگیری آنها ایمان بیاورد.
زیرا دین عبارتست از مجموع احکام جبری و تکلیفاتی که اطاعت آن بی چون و چرا بر همه واجب است و در مبادی آن ذرهای شک و شبهه نمیشود بخود راه داد و یکدسته نگاهبان از آن احکام استفاده کرده مردم عوام را اسباب دست خودشان مینمایند. ولی خیام همهٔ این مسائل واجب الرعایهٔ مذهبی را با لحن تمسخر آمیز و بیاعتقاد تلقی کرده و خواسته منفرداً از روی عمل و علل پی به معمول و معلول ببرد. و مسائل مهم مرگ و زندگی را بطرز مثبت از روی منطق و محسوسات و مشاهدات و جریان مادی زندگی حل بنماید، ازین رو تماشاچی بی طرف حوادث دهر میشود.
خیام مانند اغلب علمای آنزمان بقلب و احساسات خودش اکتفا نمیکند، بلکه مانند یک دانشمند بتمام معنی آنچه را که در طی مشاهدات و منطق خود بدست میآورد میگوید. معلوم است امروزه اگر کسی بطلان افسانههای مذهبی را ثابت بنماید چندان کار مهمی نکرده است، زیرا از روی علوم خود بخود باطل شده است. ولی اگر زمان و محیط متعصب خیام را در نظر بیاوریم کار او بیاندازه مقام او را بالا میبرد.
اگر چه خیام در کتابهای علمی و فلسفی خودش که بنا بدستور و خواهش بزرگان زمان خود نوشته، رویه کتمان و تقیه را از دست نداده و ظاهراً جنبهٔ بی طرف بخود میگیرد، ولی در خلال نوشتههای او میشود بعضی مطالب علمی که از دستش در رفته ملاحظه نمود. مثلا در «نوروز نامه» (ص۴) میگوید: «بفرمان ایزد تعالی حالهای عالم دیگر گون گشت، و چیزهاء نو پدید آمد. مانند آنک در خور عالم و گردش بود.» آیا از جملهٔ آخر، فورمول معروف Adaptation du milieu استنباط نمیشود؟ زیرا او منکر است که خدا موجودات را جدا جدا خلق کرده و معتقد است که آنها بفراخور گردش عالم با محیط توافق پیدا کردهاند. این قاعدهٔ علمی که در اروپا ولوله انداخت آیا خیام در ۸۰۰ سال پیش بفراست دریافته و حدس زده است؟ در همین کتاب (ص۳) نوشته: «و ایزد تعالی آفتاب را از نور بیافرید و آسمانها و زمینها را بدو پرورش داد.» پس این نشان میدهد که علاوه بر فیلسوف و شاعر ما با یکنفر عالم طبیعی سرو کار داریم.
ولی در ترانههای خودش خیام این کتمان و تقیه را کنار گذاشته. زیرا درین ترانهها که زخم روحی او بوده بهیچوجه زیر بار کرم خوردهٔ اصول و قوانین محیط خودش نمیرود، بلکه بر عکس از روی منطق همهٔ مسخرههای افکار آنان را بیرون میآورد. جنگ خیام با خرافات و موهومات محیط خودش در سر تا سر ترانههای او آشکار است و تمام زهر خندههای او شامل حال زهاد و فقها و الهیون میشود و بقدری با استادی و زبر دستی دماغ آنها را میمالاند که نظیرش دیده نشده. خیام همهٔ مسائل ماوراء مرگ را با لحن تمسخر آمیز و مشکوک و بطور نقل قول با «گویند» شروع میکند:
در زمانیکه انسان را آینهٔ جمال الهی و مقصود آفرینش تصور میکردهاند و همهٔ افسانههای بشر دور او درست شده که ستارههای آسمان برای نشان دادن سرنوشت او خلق شده و زمین و زمان و بهشت و دوزخ برای خاطر او بر پا شده و انسان دنیای کهین و نمونه و نمایندهٔ جهان مهین بوده چنانکه بابا افضل میگوید:
افلاک و عناصر و نبات و حیوان، | ||||||
عکسی ز وجود روشن کامل ماست. |
خیام با منطق مادی و علمی خودش انسان را جام جم نمیداند. پیدایش و مرگ او را همانقدر بیاهمیت میداند که وجود و مرگ یک مگس:
آمد شدن تو اندرین عالم چیست؟ | ||||||
آمد مگسی پدید و نا پیدا شد! (۴۱) |
حال به بینیم در مقابل نفی و انکار مسخره آلودی که از عقاید فقها و علما میکند خودش نیز راه حلی برای مسائل ماوراء طبیعی پیدا کرده؟ در نتیجهٔ مشاهدات و تحقیقات خودش خیام باین مطلب بر میخورد که فهم بشر محدود است. از کجا میآئیم و بکجا میرویم؟ کسی نمیداند، و آنهائی که صورت حقبجانب بخود میگیرند و در اطراف این قضایا بحث مینمایند جز یاوهسرائی کاری نمیکنند؛ خودشان و دیگران را گول میزنند. هیچکس به اسرار ازل پی نبرده و نخواهد برد و یا اصلا اسراری نیست و اگر هست در زندگی ما تأثیری ندارد، مثلا جهان چه محدث و چه قدیم باشد آیا به چه درد ما خواهد خورد؟
چون من رفتم، جهان محدث چه قدیم. (۹۳) | ||||||
تا کی ز حدیث پنج و چار ای ساقی؟ |
بما چه که وقت خودمان را سر بحث پنج حواس و چهار عنصر بگذرانیم؟ پس به امید و هراس موهوم و بحث چرند وقت خودمان را تلف نکنیم، آنچه گفتهاند و بهم بافتهاند افسانهٔ محض میباشد، معمای کائنات نه بوسیلهٔ علم و نه بدستیاری دین هرگز حل نخواهد شد و بهیچ حقیقتی نرسیدهایم. در وراء این زمینی که رویش زندگی میکنیم نه سعادتی هست و نه عقوبتی. گذشته و آینده دو عدم است و ما بین دو نیستی که سرحد دو دنیاست دمی را که زندهایم دریابیم! استفاده بکنیم و در استفاده شتاب بکنیم. بعقیدهٔ خیام کنار کشتزارهای سبز و خرم، پرتو مهتاب که در جام شراب ارغوانی هزاران سایه منعکس میکند، آهنگ دلنواز چنگ، ساقیان ماهرو، گلهای نو شکفته، یگانه حقیقت زندگی است که مانند کابوس هولناکی میگذرد. امروز را خوش باشیم، فردا را کسی ندیده. این تنها آرزوی زندگی است:
حالی خوش باش زانکه مقصود اینست. (۱۳۶) |
در مقابل حقایق محسوس و مادی یک حقیقت بزرگتر را خیام معتقد است، و آن وجود شر و بدی است که بر خیر و خوشی میچربد. گویا فکر جبری خیام بیشتر در اثر علم نجوم و فلسفهٔ مادی او پیدا شده. تأثیر تربیت علمی او روی نشو و نمای فلسفیش کاملا آشکار است. بعقیدهٔ خیام طبیعت کور و کر گردش خود را مداومت میدهد. آسمان تهی است و بفریاد کسی نمیرسد:
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل، | ||||||
چرخ از تو هزار بار بیچارهتر است! (۳۴) |
چرخ ناتوان و بیاراده است. اگر قدرت داشت خودش را از گردش باز میداشت:
در گردش خود اگر مرا دست بدی، | ||||||
خود را برهاندمی ز سرگردانی. (۳۳) |
بر طبق عقاید نجومی آن زمان خیام چرخ را محکوم میکند و احساس سخت قوانین تغییر ناپذیر اجرام فلکی را که در حرکت هستند مجسم مینماید. و این در نتیجهٔ مطالعهٔ دقیق ستارهها و قوانین منظم آنهاست که زندگی ما را در تحت تآثیر قوانین خشن گردش افلاک دانسته، ولی به قضا و قدر مذهبی اعتقاد نداشته زیرا که بر علیه سرنوشت شورش میکند و ازین لحاظ بد بینی در او تولید میشود. شکایت او اغلب از گردش چرخ و افلاک است نه از خدا. و بالاخره خیام معتقد میشود که همهٔ کواکب نحس هستند و کوکب سعد وجود ندارد:
افلاک که جز غم نفزایند دگر... (۲۸) |
در نوروزنامه (ص۴۰) بطور نقل قول مینویسد: «.. و چنین گفتهاند که هر نیک و بدی که از تأثیر کواکب سیاره بر زمین آید بتقدیر و ارادت باریتعالی، و بشخصی پیوندد، بدین اوتارو قسی گذرد.» نظامی عروضی در ضمن حمایتی که از خیام میآورد میگوید که ملکشاه از خیام درخواست میکند که پیشگوئی بکند هوا برای شکار مناسب است یا نه و خیام از روی علم نیور نیوار Météorologie پیشگوئی صحیح میکند[۱] بعد میافزاید: «اگر چه حکم حجةالحق عمر بدیدم، ندیدم او را در احکام نجوم هیچ اعتقادی..»
در رباعی دیگر علت پیدایش را در تحت تأثیر چهار عنصر و هفت سیاره دانسته:
ای آنکه نتیجهٔ چهار و هفتی، | ||||||
وز هفت و چهار دایم اندر تفتی. (۲۹) |
چنانکه سابق گذشت بد بینی خیام از سن جوانیش وجود داشت (نمرهٔ ۱۶) و این بد بینی هیچوقت گریبان او را ول نکرده. یکی از اختصاصات فکر خیام است که پیوسته با غم و اندوه و نیستی و مرگ آغشته است[۲] و در همان حال که دعوت به خوشی و شادی مینماید لفظ خوشی در گلو گیر میکند. زیرا در همین دم با هزاران نکته اشاره هیکل مرگ، کفن، قبرستان و نیستی خیلی قویتر از مجلس کیف و عیش جلو انسان مجسم میشود و آن خوشی یکدم را از بین میبرد.
طبیعت بیاعتنا و سخت کار خود را انجام میدهد. یک دایه خونخوار و دیوانه است که اطفال خود را میپروراند و بعد با خونسردی خوشههای رسیده و نارس را درو میکند. کاش هرگز بدنیا نمیآمدیم، حالا که آمدیم، هر چه زودتر برویم خوشبختتر خواهیم بود:
نا آمدگان اگر بدانند که ما، | ||||||
از دهر چه میکشیم، نایند دگر. (۲۸) | ||||||
خرم دل آنکه زین جهان زود برفت، | ||||||
و آسوده کسیکه خود نزاد از مادر. (۲۳)[۳] |
این آرزوی نیستی که خیام در ترانههای خود تکرار میکند آیا با نیروانه بودا شباهت ندارد؟ در فلسفهٔ بودا دنیا عبارتست از مجموع حوادث بهم پیوسته که تغییرات دنیای ظاهری در مقابل آن یک ابر، یک انعکاس و یا یک خواب پر از تصویرهای خیالی است:
احوال جهان و اصل این عمر که هست، | ||||||
خوابی و خیالی و فریبی و دمی است. (۱۹۰) |
اغلب شعرای ایران بد بین بودهاند ولی بدبینی آنها وابستگی مستقیم با حس شهوت تند و ناکام آنان دارد. در صورتیکه در نزد خیام بد بینی یک جنبهٔ عالی و فلسفی دارد و ماهرویان را تنها وسیلهٔ تکمیل عیش و تزیین مجالس خودش میداند و اغلب اهمیت شراب بر زن غلبه میکند. وجود زن و ساقی یکنوع سر چشمهٔ کیف و لذت بدیعی و زیبائی هستند. هیچکدام را بعرش نمیرساند و مقام جداگانهای ندارند. از همهٔ این چیزهای خوب و خوش نما یک لذت آنی میجسته. ازین لحاظ خیام یکنفر پرستنده و طرفدار زیبائی بوده و با ذوق بدیعیات خودش چیزهای خوشگوار، خوشآهنگ و خوشمنظر را انتخاب میکرده. یک فصل از کتاب «نوروزنامه» را دربارهٔ صورت نیکو نوشته و اینطور تمام میشود: «... و این کتاب را از برای فال خوب بر روی نیکو ختم کرده آمد.» پس خیام از پیش آمدهای ناگوار زندگی شخصی خودش مثل شعرای دیگر مثلا از قهر کردن معشوقه و یا نداشتن پول نمینالد. درد او یک درد فلسفی و نفرینی است که بر پایه احساس خویش به اساس آفرینش میفرستد. این شورش در نتیجهٔ مشاهدات و فلسفهٔ دردناک او پیدا شده. بدبینی او بالاخره منجر به فلسفهٔ دهری شده. اراده، فکر، حرکت و همهچیز بنظرش بیهوده آمده:
ای بیخبران، جسم مجسم هیچ است، | ||||||
وین طارم نه سپهر ارقم هیچ است. (۱۰۱) |
بنظر میآید که شوپنآور از فلسفهٔ بد بینی خودش بهمین نتیجهٔ خیام میرسد: «برای کسیکه بدرجهای برسد که ارادهٔ خود را تفی بکند. دنیائی که بنظر ما آنقدر حقیقی میآید، با تمام خورشیدها و کهکشانهایش چیست؟ هیچ!»
خیام از مردم زمانه بری و بیزار بوده. اخلاق، افکار و عادات آنها را با زخم زبانهای تند محکوم میکند و بهیچوجه تلقینات جامعه را نپذیرفته است. از اشعار عربی و بعضی از کتابهای او این کینه و بغض خیام برای مردمان و بیاعتمادی به آنان بخوبی دیده میشود. در مقدمهٔ جبر و مقابلهاش میگوید: «ما شاهد بودیم که اهل علم از بین رفته و بدستهای که عدهشان کم و رنجشان بسیار بود منحصر گردیدند. و این عدهٔ انگشتشمار نیز در طی زندگی دشوار خود همتشان را صرف تحقیقات و اکتشافات علمی نمودند. ولی اغلب دانشمندان ما حق را به باطل میفروشند و از حد تزویر و ظاهر سازی تجاوز نمیکنند؛ و آن مقدار معرفتی که دارند برای اغراض پست مادی بکار میبرند، و اگر شخصی را طالب حق و ایثار کننده صدق و ساعی در رد باطل و ترک و تزویر بینند استهزاء و استخفاف میکنند.» گویا در هر زمان اشخاص دو رو و متقلب و کاسه لیس چاپلوس کارشان جلو است!
دیوژن معروف روزی در شهر آتن با فانوس روشن جستجوی یکنفر انسان را مینمود و عاقبت پیدا نکرد. ولی خیام وقت خود را به تکاپوی بیهوده تلف نکرده و با اطمینان میگوید:
گاویست بر آسمان، قرین پروین، | ||||||
گاویست دگر برزبرش جمله زمین؛ | ||||||
گر بینائی چشم حقیقت بگشا: | ||||||
زیر و زبر دو گاو مشتی خر بین. |
واضح است در اینصورت خیام از بسکه در زیر فشار افکار پست مردم بوده بهیچوجه طرفدار محبت، عشق، اخلاق، انسانیت و تصوف نبوده، که اغلب نویسندگان و شعرا وظیفهٔ خودشان دانستهاند که این افکار را اگر چه خودشان معتقد نبودهاند برای عوام فریبی تبلیغ بکنند. چیزیکه غریب است، فقط یک میل و رغبت یا سمپاتی و تأسف گذشته ایران در خیام باقی است. اگر چه بواسطه اختلاف زیاد تاریخ، ما نمیتوانیم به حکایت مشهور سه رفیق دبستانی باور بکنیم که نظامالملک با خیام و حسن صباح همدرس بودهاند. ولی هیچ استبعادی ندارد که خیام و حسن صباح با هم رابطه داشتهاند. زیرا که بچهٔ یک عهد بودهاند و هر دو تقریباً در یک سنه ۵۱۷ – ۵۱۸ مردهاند. انقلاب فکری که هر دو در قلب مملکت مقتدر اسلامی تولید کردند این حدس را تأیید میکند و شاید بهمین مناسبت آنها را با هم همدست دانستهاند حسن بوسیلهٔ اختراع مذهب جدید و لرزانیدن اساس جامعهٔ آن زمان تولید یک شورش ملی ایرانی کرد. خیام بواسطهٔ آوردن مذهب حسی، فلسفی، و عقلی و مادی همان منظور او را در ترانههای خودش انجام داد. تأثیر حسن چون بیشتر روی سیاست و شمشیر بود بعد از مدتی از بین رفت. ولی فلسفهٔ مادی خیام که پایهاش روی عقل و منطق بود پایدار ماند.
نزد هیچیک از شعرا و نویسندگان اسلام لحن صریح نفی خدا و بر هم زدن اساس افسانههای مذهبی سامی مانند خیام دیده نمیشود شاید بتوانیم خیام را از جملهٔ ایرانیان ضد عرب مانند: ابن مقفع، بهآفرید، ابومسلم، بابک و غیره بدانیم. خیام بالحن تأسف انگیزی اشاره به پادشاهان پیشین ایران میکند. ممکن است از خواندن شاهنامهٔ فردوسی این تأثر در او پیدا شده و در ترانههای خودش پیوسته فر و شکوه و بزرگی پایمال شدهٔ آنان را گوشزد مینماید که با خاک یکسان شدهاند و در کاخهای ویران آنها روباه لانه کرده و جغد آشیانه نموده. قهقهههای عصبانی او، کنایات و اشاراتی که به ایران گذشته مینماید پیداست که از ته قلب از راهزنان عرب و افکار پست آنها متنفر است، و سمپاتی او بطرف ایرانی میرود که در دهن این اژدهای هفتاد سر فرو شده بوده و با تشنج دست و پا میزده.
نباید تند برویم، آیا مقصود خیام از یادآوری شکوه گذشته ساسانی مقایسهٔ بیثباتی و کوچکی تمدنها و زندگی انسان نبوده است و فقط یک تصویر مجازی و کنایهای بیش نیست؟ ولی با حرارتی که بیان میکند جای شک و شبهه باقی نمیگذارد. مثلا صدای فاخته که شب مهتاب روی ویرانهٔ تیسفون کو کو میگوید مو را بتن خواننده راست میکند:
آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو | ||||||
بر درگه او شهان نهادندی رو، | ||||||
دیدیم که بر کنگرهاش فاختهای | ||||||
بنشسته همی گفت که: «کو کو، کو کو؟» |
آن قصر که بهرام درو جام گرفت، | ||||||
آهو بچه کرد و شیر آرام گرفت؛ | ||||||
بهرام که گور میگرفتی همه عمر، | ||||||
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت؟ |
چنانکه سابقاً ذکر شد خیام جز روش دهر خدائی نمیشناخته و خدائی را که مذاهب سامی تصور میکردهاند منکر بوده است. ولی بعد قیافهٔ جدیتر بخود میگیرد و راه حل علمی و منطقی برای مسائل ماوراء طبیعی جستجو میکند. چون راه عقلی پیدا نمیکند به تعبیر شاعرانهٔ این الفاظ قناعت مینماید. صانع را تشبیه بکوزهگر میکند و انسان را به کوزه و میگوید:
این کوزهگر دهر چنین جام لطیف، | ||||||
میسازد و باز بر زمین میزندش! (۴۳) |
دیوانه را با قیافهٔ احمق و خونخوارش که همهٔ هم خود را صرف صنایع ظریف میکند ولی از روی جنون آن کوزهها را میشکند، فقط قلم آقای درویش نقاش توانسته روی پرده خودش مجسم بکند.
بهشت و دوزخ را در نهاد اشخاص دانسته:
دوزخ شرری ز رنج بیهودهٔ ماست، | ||||||
فردوس دمی ز وقت آسودهٔ ماست. (۱۴۲) |
گلهای خندان، بلبلان نالان، کشتزارهای خرم، نسیم بامداد، مهتاب روی مهتابی، مهرویان پریوش، آهنگ چنگ، شراب گلگون، اینها بهشت ماست. چیزی بهتر از اینها روی زمین پیدا نمیشود، با این حقایقی که درین دنیای بی ثبات پر از درد و زجر برایمان مانده استفاده بکنیم. همین بهشت ماست، بهشت موعودی که مردم را به امیدش گول میزنند! چرا به امید موهوم از آسایش خودمان چشم بپوشیم؟
کس خلد و جحیم را ندیده است، ای دل، | ||||||
گوئی که از آنجهان رسیده است؟ ای دل... (۹۱) |
یک بازیگر خانهٔ غریبی است. مثل خیمه شب بازی یا بازی شطرنج، همهٔ کائنات روی صفحه گمان میکنند که آزادند. ولی یک دست نامرئی که گوئی متعلق بیک بچه است مدتی با ما تفریح میکند. ما را جا بجا میکند، بعد دلش را میزند، دوباره این عروسکها یا مهرهها را در صندوق فراموشی و نیستی میاندازد:
ما لعبتگانیم و فلک لعبت باز، | ||||||
از روی حقیقتی نه از روی مجاز... (۵۰) |
خیام میخواسته این دنیای مسخره، پست غمانگیز و مضحک را از هم بپاشد و یک دنیای منطقیتری روی خرابهٔ آن بنا بکند:
گر بر فلکم دست بدی چون یزدان، | ||||||
برداشتمی من این فلک را ز میان.. (۲۰) |
برای اینکه بدانیم تا چه اندازه فلسفهٔ خیام در نزد پیروان او طرف توجه بوده و مقلد پیدا کرده این نکته را میگوئیم که مؤلف «دبستان مذاهب» در چند جا مثل از رباعیات خیام میآورد و یک جا رباعی غریبی باو نسبت میدهد (ص۶۳): «.. سمراد در لغت وهم و پندار را گویند... فرهمند شاگرد فرایرج گفته: اگر کسی موجود باشد داند که عناصر و افلاک و انجم و عقول و نفوس حق است. و واجب الوجودی که میگوید هستی پذیر نشد ما از وهم گمان بریم که او هست و یقین که او هم نیست. من الاستشهاد حکیم عمر خیام بیت:
«صانع به جهان کهنه همچون ظرفی است. | ||||||
«آبیست بمعنی و بظاهر برفی است؛ | ||||||
«بازیچه کفر و دین بطفلان بسپار، | ||||||
«بگذر ز مقامی که خدا هم حرفی است!» |
«.. عاقل باید از جمیع لذات بهره گیرد و از مشتهیات احتراز ننماید. از آنکه چون بخاک پیوست باز آمدن نیست. ع:
«باز آمدنت نیست، چو رفتی رفتی. |
«روشنتر گوئیم عقیده، چارواک آنست که ایشان گویند: چون صانع پدیدار نیست و ادراک بشری به اثبات آن محیط نیارد شد، ما را چرا بندگی امری مظنون، موهوم، بل معدوم باید کرد؟.. و بهر نوید جنت و راحت آن از کثرت حرص، ابلهانه دست از نعمتها و راحتها باز داشت؟ عاقل نقد را به نسیه ندهد... آنچه ظاهر نیست باور کردن آن را نشاید ترکیب جسد موالید از عناصر اربعه است، بمقتضای طبیعت یک چند با هم تألیف پذیر شده..، چون ترکیب متلاشی شود، معاد عنصر جز عنصر نیارد بود. بعد از تخریب کاخ تن، عروجی به برین وطن و ناز و نعیم و نزول نار و جحیم نخواهد بود.»
آیا تجزیهٔ افکار خیام را ازین سطور درک نمبکنیم؟ هرون آلن در اضافات به رباعیات خیام (ص ۲۹۱) از کتاب «سرگذشت سلطنت کابل» تألیف الفینستن که در سنهٔ ۱۸۱۵ میلادی بطبع رسیده نقل میکند و شرح میدهد که فرقهای دهری و لامذهب باسم ملازکی شهرت دارند: «بنظر میآید که افکار آنها خیلی قدیمی است و کاملا با افکار شاعر قدیم ایران خیام وفق میدهد، که در آثار او نمونههای لامذهبی بقدری شدید است که در هیچ زبانی سابقه ندارد... این فرقه عقاید خودشان را در خفا آشکار میکردند و معروف است که عقاید آنها بین نجبای رند دربار شاه محمود رخنه کرده بود.»
اختصاص دیگری که در فلسفهٔ خیام مشاهده میشود دقیق شدن او در مسئلهٔ مرگ است نه از راه نشئات روح و فلسفه الهیون آنرا تحت مطالعه در میآورد، بلکه از روی جریان و استحاله ذرات اجسام و تجزیه ماده تغییرات آنرا با تصویرهای شاعرانه و غمناکی مجسم میکند.
برای خیام ماوراء ماده چیزی نیست. دنیا در اثر اجتماع ذرات بوجود آمده که بر حسب اتفاق کار میکنند. این جریان دایمی و ابدی است، و ذرات پی در پی در اشکال و انواع داخل میشوند و روی میگردانند. ازین رو انسان هیچ بیم و امیدی ندارد و در نتیجه ترکیب ذرات و چهار عنصر و تأثیر هفت کوکب بوجود آمده و روح او مانند کالبد مادی است و پس از مرگ نمیماند:
باز آمدنت نیست، چو رفتی رفتی. (۲۹) | ||||||
چون عاقبت کار جهان «نیستی» است. (۱۴۰) | ||||||
هر لاله پژمرده نخواهد بشکفت. (۴۷) |
اما خیام بهمین اکتفا نمیکند و ذرات بدن را تا آخرین مرحله نشئاتش دنبال مینماید و بازگشت آنها را شرح میدهد. در موضوع بقای روح معتقد به گردش و استحاله ذرات بدن پس از مرگ میشود. زیرا آنچه محسوس است و به تمیز در میآید اینست که ذرات بدن در اجسام دیگر دوباره زندگی و یا جریان پیدا میکنند. ولی روح مستقلی که بعد از مرگ زندگی جداگانه داشته باشد نیست. اگر خوشبخت باشیم، ذرات تن ما خم باده میشوند و پیوسته مست خواهند بود، و زندگی مرموز و بی ارادهای را تعقیب میکنند. همین فلسفه ذرات سرچشمه درد و افکار غم انگیز خیام میشود. در گل کوزه، در سبزه، در گل لاله در معشوقهای که با حرکات موزون به آهنگ چنگ میرقصد، در مجالس تفریح و در همه جا ذرات بی ثبات و جریان سخت و بی اعتنای طبیعت جلو اوست. در کوزه شراب ذرات تن مهرویان را میبیند که خاک شدهاند، ولی زندگی غریب دیگری را دارند. زیرا در آنها روح لطیف باده در غلیان است.
در اینجا شراب او با همه کنایات و تشبیهات شاعرانهای که در ترانههایش میآورد یک صورت عمیق و مرموز بخود میگیرد. شراب در عین حال که تولید مستی و فراموشی میکند، در کوزه حکم روح را در تن دارد. آیا اسم همه قسمتهای کوزه تصغیر همان اعضای بدن انسان نیست مثل: دهنه، لبه، گردنه، دسته، شکم ... و شراب میان کوزه روح پر کیف آن نمیباشد؟ همان کوزه که سابق بر این یکنفر ماهرو بوده! این روح پرغلیان زندگی دردناک گذشته کوزه را روی زمین یاد آوری میکند! از اینقرار
کوزه یک زندگی مستقل پیدا میکند که شراب بمنزله روح آنست[۴]:لب بر لب کوزه بردم از غایت آز. (۱۳۹) | ||||||
این دسته که بر گردن او میبینی، | ||||||
دستیاست که بر گردن یاری بوده است. (۷۲) |
از مطالب فوق بدست میآید که خیام در خصوص ماهیت و ارزش زندگی یک عقیده و فلسفهٔ مهمی دارد. آیا او در مقابل اینهمه بدبختی و این فلسفه چه خط مشی و رویهای را پیش میگیرد؟
در صورتیکه نمیشود به چگونگی اشیاء پی برد، در صورتیکه کسی ندانسته و نخواهد دانست که از کجا میآئیم و بکجا میرویم و گفتههای دیگران مزخرف و تلهٔ خر بگیری است، در صورتی که طبیعت آرام و بیاعتنا وظیفهٔ خودش را انجام میدهد و همه کوششهای ما در مقابل او بیهوده است و تحقیقات فلسفی غیر ممکن میباشد، در صورتیکه اندوه و شادی ما نزد طبیعت یکسان است و دنیائی که در آن مسکن داریم پر از درد و شر همیشگی است و زندگی هراسناک ما یکرشته خواب، خیال، فریب و موهوم میباشد، در صورتیکه پادشاهان با فر و شکوه گذشته با خاک نیستی هم آغوش شدهاند، و پریرویان ناکامی که بسینهٔ خاک تاریک فرو رفتهاند ذرات تن آنها در تنگنای گور از هم جدا میشود و در نباتات و اشیاء زندگی دردناکی را دنبال میکند. آیا همه اینها بزبان بی زبانی سستی و شکنندگی چیزهای روی زمین را بما نمیگویند؟ گذشته بجز یادگار درهم و رؤیائی بیش نیست، آینده مجهول است. پس همین دم را که زندهایم، این دم گذرنده که بیک چشم بهم زدن در گذشته فرو میرود، همین دم را دریابیم و خوش باشیم. این دم که رفت دیگر چیزی در دست ما نمیماند، ولی اگر بدانیم که دم را چگونه بگذرانیم! مقصود از زندگی کیف و لذت است. تا میتوانیم باید غم و غصه را از خودمان دور بکنیم، معلوم را به مجهول نفروشیم و نقد را فدای نسیه نکنیم. انتقام خودمان را از زندگی بستانیم پیش از آنکه در چنگال او خرد بشویم!
بربای نصیب خویش کت بربایند. (۴۵) |
باید دانست هر چند خیام از ته دل معتقد به شادی بوده ولی شادی او همیشه با فکر عدم و نیستی توأم است. ازین رو همواره معانی فلسفهٔ خیام در ظاهر دعوت به خوشگذرانی میکند اما در حقیقت همه گل و بلبل، جامهای شراب، کشتزار و تصویرهای شهوتانگیز او جز تزیینی بیش نیست، مثل کسیکه بخواهد خودش را بکشد و قبل از مرگ به تجمل و تزیین اطاق خودش بپردازد. ازین جهت خوشی او بیشتر تأثر آور است. خوش باشیم و فراموش بکنیم تا خون، این مایع زندگی، که از هزاران زخم ما جاری است نه بینیم!
چون خیام از جوانی بدبین و در شک بوده و فلسفه کیف و خوشی را در هنگام پیری انتخاب کرده بهمین مناسبت خوشی او آغشته با فکر یأس و حرمان است:
پیمانهٔ عمر من به هفتاد رسید، | ||||||
این دم نکنم نشاط، کی خواهم کرد؟ (۱۴۱) |
این ترانه که ظاهراً لحن یکنفر رند کار کشته و عیاش را دارد که از همه چیز بیزار و زده شده و زندگی را میپرستد و نفرین میکند. در حقیقت شتاب و رغبت به باده گساری در سن هفتاد سالگی این رباعی را بیش از رباعیات بد بینی او غم انگیز میکند و کاملا فکر یکنفر فیلسوف مادی را نشان میدهد که آخرین دقایق عمر خود را در مقابل فنای محض میخواهد در یابد!
روی ترانههای خیام بوی غلیظ شراب سنگینی میکند و مرگ از لای دندانهای کلید شدهاش میگوید: «خوش باشیم!»
موضوع شراب در رباعیات خیام مقام خاصی دارد. اگر چه خیام مانند ابن سینا در خوردن شراب زیاده روی نمیکرده ولی در مدح آنان تا اندازهای اغراق میگوید. شاید بیشتر مقصودش مدح منهیات مذهبی است. ولی در «نوروزنامه» یک فصل کتاب مخصوص منافع شراب است و نویسنده از روی تجربیات دیگران و آزمایش شخصی منافع شراب را شرح میدهد و در آنجا اسم بوعلی سینا و محمد زکریای رازی را ذکر میکند (ص۶۰) میگوید: «هیچ چیز در تن مردم نافع تر از شراب نیست، خاصه شراب انگوری تلخ و صافی، و خاصیتش آنست که غم را ببرد و دل را خرم کند.» (ص۷۰): « . . همه دانایان متفق گشتند که هیچ نعمتی بهتر و بزرگوارتر از شراب نیست.» (ص۹۱): « . . و در بهشت نعمت بسیار است و شراب بهترین نعمتهاء بهشت است.» آیا میتوانیم باور کنیم که نویسنده این جمله را از روی ایمان نوشته در صورتیکه با تمسخر میگوید:
گویند: بهشت و حوض کوثر باشد! (۸۹) |
ولی در رباعیات، شراب برای فرو نشاندن غم و اندوه زندگی است. خیام پناه بجام باده میبرد و با می ارغوانی میخواهد آسایش فکری و فراموشی تحصیل بکند. خوش باشیم، کیف بکنیم، این زندگی مزخرف را فراموش بکنیم. مخصوصاً فراموش بکنیم، چون در مجالس عیش ما یک سایهٔ ترسناک دور میزند. – این سایه مرگ است، کوزه شراب لبش را که بلب ما میگذارد آهسنه بغل گوشمان میگوید: منهم روزی مثل تو بودهام، پس روح لطیف باده را بنوش تا زندگی را فراموش بکنی!
بنوشیم، خوش باشیم، چه مسخره غمناکی! کیف؟ زن، معشوق دمدمی. بزنیم، بخوانیم، بنوشیم که فراموش بکنیم پیش از آنکه این سایهٔ ترسناک گلوی ما را در چنگال استخوانیش بفشارد. میان ذرات تن دیگران کیف بکنیم که ذرات تن ما را صدا میزنند و دعوت به نیستی میکنند و مرگ با خنده چندش انگیزش بما میخندد.
زندگی یکدم است. آن دم را فراموش بکنیم!
می خور که چنین عمر که غم در پی اوست. | ||||||
آن به که بخواب یا بمستی گذرد! (۱۴۳). |
- ↑ یک کتاب در خصوص همین علم به خیام منسوب است موسوم به: «لوازم الامکنه».
- ↑ نوروزنامه (ص۹): «.. و دنیا در دل کسی شیرین مباد». (صفحهٔ ۶۹) همین کتاب: «مردان مرگ را زادهاند.»
- ↑ در رومان پهلوی «یادگار زریران» وزیر گاماسپ میگوید: «خوشبخت کسیکه از مادر نزاد و یا اگر زاد مرد و یا هرگز بدین جهان نیامد!»
- ↑ این گونه تشبیه زیاد در افکار خیام دیده میشود. مثلا در نوروزنامه (ص۴۰) در مورد کمان میگوید: «.. و بیکروی کمان بر صورت مردم نگاشته است از رگ و استخوان و پی و پوست و گوشت، و زه وی چون جان وی بود که بوی زنده است، با جان که از هنرمند بیابد.»