ترانه‌های خیام/خیام شاعر

خیام شاعر

آنچه که اجمالا اشاره شد نشان میدهد که نفوذ فکر، آهنگ دلفریب، نظر مو شکاف، وسعت قریحه، زیبائی بیان، صحت منطق، سرشاری تشبیهات سادهٔ بی حشو و زوائد و مخصوصاً فلسفه و طرز فکر خیام که به آهنگهای گوناگون گویاست و با روح هر کس حرف میزند در میان فلاسفه و شعرای خیلی کمیاب مقام ارجمند و جداگانه‌ای برای او احراز میکند.

رباعی کوچکترین وزن شعری است که انعکاس فکر شاعر را با معنی تمام برساند[۱] هر شاعری خودش را موظف دانسته که در جزو اشعارش کم و بیش رباعی بگوید. ولی خیام رباعی را به منتها درجهٔ اعتبار و اهمیت رسانیده و این وزن مختصر را انتخاب کرده، در صورتیکه افکار خودش را در نهایت زبردستی در آن گنجانیده است.

ترانه‌های خیام بقدری ساده، طبیعی و بزبان دلچسب ادبی و معمولی گفته شده که هر کسی را شیفته آهنگ و تشبیهات قشنگ آن مینماید، و از بهترین نمونه‌های شعر فارسی بشمار میآید. خیام قدرت ادای مطلب را به اندازه‌ای رسانیده که گیرندگی و تأثیر آن حتمی است و انسان به حیرت میافتند که یک عقیده فلسفی مهمی چگونه ممکن است در قالب یک رباعی بگنجد و چگونه میتوان چند رباعی گفت که از هر کدام یک فکر و فلسفهٔ مستقل مشاهده بشود و در عین حال با هم همآهنگ باشد. این کشش و دلربائی فکر خیام است که ترانه‌های او را در دنیا مشهور کرده، وزن ساده و مختصر شعری خیام خواننده را خسته نمیکند و باو فرصت فکر میدهد.

خیام در شعر پیروی از هیچکس نمیکند. زبان سادهٔ او بهمه اسرار صنعت خودش کاملا آگاه است و با کمال ایجاز، به بهترین طرزی شرح میدهد. در میان متفکرین و شعرای ایرانی که بعد از خیام آمده‌اند، برخی از آنها بخیال افتاده‌اند که سبک او را تعقیب بکنند و از مسلک او پیروی بنمایند، ولی هیچکدام از آنها نتوانسته‌اند بسادگی و گیرندگی و به بزرگی فکر خیام برسند. زیرا بیان ظریف و بی‌مانند او با آهنگ سلیس مجازی کنایه‌دار او مخصوص بخودش است. خیام قادر است که الفاظ را موافق فکر و مقصود خودش انتخاب بکند. شعرش با یک آهنگ لطیف و طبیعی جاری و بی‌تکلف است، تشبیهات و استعاراتش یک ظرافت ساده و طبیعی دارد.

طرز بیان، مسلک و فلسفهٔ خیام تأثیر مهمی در ادبیات فارسی کرده میدان وسیعی برای جولان فکر دیگران تهیه نموده است. حتی حافظ و سعدی در نشئات ذره، ناپایداری دنیا، غنیمت شمردن دم و می پرستی اشعاری سروده‌اند که تقلید مستقیم از افکار خیام است. ولی هیچکدام نتوانسته‌اند درین قسمت بمرتبهٔ خیام برسند. مثلا سعدی میگوید:

  بخاک بر مرو ای آدمی به نخوت و ناز،  
  که زیر پای تو همچون تو آدمیزاد است. (۶۳)  
  عجب نیست از خاک اگر گل شکفت،  
  که چندین گل اندام در خاک خفت! (۵۸)  
  سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست.  
  در میان این و آن فرصت شمار امروز را. (۱۲۰)  

و درین اشعار حافظ:

  چنین که بر دل من داغ زلف سرکش تست،  
  بنفشه زار شود تربتم چو در گذرم. (۶۳)  
  هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار،  
  کس را وقوف نیست که انجام کار چیست! (۱۱۲)  
  روزی که چرخ از گل ما کوزه‌ها کند،  
  زنهار کاسهٔ سر ما پر شراب کن. (۶۶)  
  که هر پاره خشتی که بر منظریست.  
  سر کیقبادی و اسکندریست! (۱۰۹)  
  قدح بشرط ادب گیر زانکه ترکیبش،  
  ز کاسهٔ سر جمشید و بهمن است و قباد. (۷۰)  

حافظ و مولوی و بعضی از شعرای متفکر دیگر اگر چه این شورش و رشادت فکر خیام را حس کرده‌اند و گاهی شلناق آورده‌اند، ولی بقدری مطالب خودشان را زیر جملات و تشبیهات و کنایات اغراق آمیز پوشانیده‌اند که ممکن است آنرا بصد گونه تعبیر و تفسیر کرد. مخصوصاً حافظ که خیلی از افکار خیام الهام یافته و تشبیهات او را گرفته است، میتوان گفت او یکی از بهترین و متفکرترین پیروان خیام است. اگر چه حافظ خیلی بیشتر از خیام رؤیا، قوهٔ تصور و الهام شاعرانه داشته که مربوط به شهوت تند او میباشد، ولی افکار او بپای فلسفهٔ مادی و منطقی خیام نمی‌رسد و شراب را بصورت اسرارآمیز صوفیان در آورده. در همین قسمت حافظ از خیام جدا میشود. مثلا شراب حافظ اگر چه در بعضی جاها بطور واضح همان آب انگور است، ولی بقدری زیر اصطلاحات صوفیانه پوشیده شده که اجازهٔ تعبیر را میدهد و یکنوع تصوف میشود از آن استنباط کرد. ولی خیام احتیاج به پرده‌پوشی و رمز و اشاره ندارد، افکارش را صاف و پوست کنده می‌گوید. همین لحن ساده، بی‌پروا و صراحت لهجه او را از سایر شعرای آزاد فکر متمایز میکند.

مثلا این اشعار حافظ بخوبی جنبهٔ صوفی و رؤیای شدید او را میرساند:

  اینهمه عکس می و نقش و نگارین که نمود،  
  یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد.  
  ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم،  
  ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما.  

حافظ نیز به زهاد حمله میکند ولی چقدر با حملهٔ خیام فرق دارد:

  راز درون پرده ز رندان مست پرس،  
  این حال نیست زاهد عالی مقام را. (۸۵)  

خیلی با نزاکت‌تر و ترسوتر از خیام به بهشت اشاره میکند:

  باغ فردوس لطیف است، ولیکن زنهار،  
  تو غنیمت شمر این سایهٔ بید و لب کشت. (۸۸)  

چقدر با احتیاط و محافظه‌کاری بجنگ صانع میرود:

  پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت،  
  آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد! (۱۱)  

شعرای دیگر نیز از خیام تبعیت کرده‌اند و حتی در اشعار صوفی کنایات خیام دیده میشود؛ مثلا این شعر عطار:

  چو رستم شوکت و زورت بود،  
  جای چون بهرام در گورت بود. (۵۴)  

غزالی نیز مضمون خیام را استعمال میکند:

  چرخ فانوس خیالی عالمی حیران در او،  
  مردمان چون صورت فانوس سرگردان دراو. (۱۰۵)  
بر طبق روایت «اخبار العلماء» خیام را تکفیر میکنند به

مکه میرود و شاید سر راه خود خرابهٔ تیسفون را دیده و این رباعی را گفته:

  آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو ... (۵۶)  

آیا خاقانی تمام قصیدهٔ معروف خود «ایوان مدائن» را از همین رباعی خیام الهام نشده؟[۲]

از همهٔ تأثیرات و نفوذ خیام در ادبیات فارسی چیزیکه مهمتر است رشادت فکری و آزادی است که ابداع کرده و گویا بقدرت قلم خودش آگاه بوده. چون در «نوروزنامه» (ص۴۸) در فصل «اندر یاد کردن قلم» حکایتی میآورد که قلم را از تیغ برهنه مؤثرتر میداند و اینطور نتیجه میگیرد: «. . و تأثیر قلم صلاح و فساد مملکت را کاری بزرگست، و خداوندان قلم را که معتمد باشند عزیز باید داشت.»

تأثیر خیام در ادبیات انگلیس و آمریکا، تأثیر او در دنیای متمدن امروزه، همهٔ اینها نشان میدهد که گفته‌های خیام با دیگران تا چه اندازه فرق دارد.

خیام اگر چه سر و کار با ریاضیات و نجوم داشته ولی این پیشهٔ خشک مانع از تظاهر احساسات رقیق و لذت بردن از طبیعت و ذوق سرشار شعری او نشده! و اغلب هنگام فراغت را به تفریح و ادبیات میگذرانیده. اگرچه ما بین منجمین مانند خواجه نصیر طوسی و غیره شاعر دیده شده و اشعاری به آنها منسوب است ولی گفته‌های آنها با خیام زمین تا آسمان فرق دارد. آنان تنها در الهیات و تصوف یا عشق و اخلاق و یا مسائل اجتماعی رباعی گفته‌اند. یعنی همان گفته‌های دیگران را تکرار کرده‌اند و ذوق شاعری در اشعار و قیافه پردازی آنها تقریباً وجود ندارد.

شب مهتاب، ویرانه، مرغ حق، قبرستان، هوای نمناک بهاری در خیام خیلی مؤثر بوده. ولی بنظر میآید که شکوه و طراوت بهار، رنگها و بوی گل، چمن زار، جویبار، نسیم ملایم و طبیعت افسونگر، با آهنگ چنگ ساقیان ماهرو و بوسه‌های پر حرارت آنها که فصل بهار و نوروز را تکمیل می‌کرده، در روح خیام تأثیر فوق‌العاده داشته. خیام با لطافت و ظرافت مخصوصی که در نزد شعرای دیگر کمیاب است طبیعت را حس میکرده و با یک دنیا استادی وصف آن را میکند:

  روزی است خوش و هوا نه گرم است و نه سرد .. (۱۱۸)  
  بنگر ز صبا دامن گل جاک شده .. (۶۰)  
  ابر آمد و زار بر سر سبزه گریست .. (۶۱)  
  چون ابر به نوروز رخ لاله بشست ... (۶۲)  
  مهتاب بنور دامن شب بشکافت ... (۱۱۱)  

خیام در وصف طبیعت تا همان اندازه که احتیاج دارد با چند کلمه محیط و وضع را مجسم میکند. آنهم در زمانی که شعر فارسی در زیر تأثیر تسلط عرب یکنوع لغت بازی و اظهار فضل و تملق گوئی خشک و بی‌معنی شده بوده، و شاعران کمیابی که ذوق طبیعی داشته‌اند برای یک برگ و یا یک قطره ژاله بقدری اغراق میگفته‌اند که انسان را از طبیعت بیزار میکرده‌اند. این سادگی زبان خیام بر بزرگی مقام او میافزاید. نه تنها خیام به الفاظ ساده اکتفا کرده، بلکه در ترانه‌های خود استادیهای دیگری نیز بکار برده که نظیر آن در نزد هیچیک از شعرای ایران دیده نمیشود. او با کنایه و تمسخر لغات قلنبه آخوندی را گرفته و بخودشان پس داده مثلا درین رباعی:

  گویند: «بهشت و حور عین خواهد بود،  
  آنجا می ناب و انگبین خواهد بود.»  

اول نقل قول کرده و اصطلاحات آخوندی را در وصف جنت بزبان خودشان شرح داده، بعد جواب میدهد:

  گر ما می و معشوقه گزیدیم چه باک؟  
  چون عاقبت کار همین خواهد بود!  

درین رباعی القاب ادبا و فضلا را به اصطلاح خودشان می‌گوید:

  آنانکه «محیط فضل و آداب شدند،  
  در جمع کمال شمع اصحاب شدند.»  

بزبان خودش القاب و ادعای آنها را خراب میکند:

  ره زین شب تاریک نبردند بروز،  
  گفتند فسانه‌ای و در خواب شدند!  

در جای دیگر لفظ «پرده» صوفیان را میآورد و بعد به تمسخر میگوید که پشت پردهٔ اسرار عدم است:

  هست از پس «پرده» گفتگوی من و تو،  
  چون «پرده» برافتد، نه تو مانی و نه من!  

گاهی با لغات بازی میکند، ولی صنعت او چقدر با صنایع لوس و ساختگی بدیع فرق دارد. مثلا لغاتی که دو معنی را میرساند:

  بهرام که گور میگرفتی همه عمر،  
  دیدی که چگونه گور بهرام گرفت؟  

تقلید آواز فاخته که در ضمن بمعنی «کجا رفتند؟» هم باشد یک شاهکار زیرکی، تسلط بزبان و ذوق را میرساند:

  دیدیم که بر کنگره‌اش فاخته‌ای،  
  بنشسته همی گفت که: «کو کو کو کو!»  

در آخر بعضی از رباعیات قافیه تکرار شده، شاید بنظر بعضی فقر لغت و قافیه را برساند مثل:

  دنیا دیدی و هرچه دیدی هیچ است .. (۱۰۲)  
  بنگر ز جهان چه طرف بربستم؟ هیچ . (۱۰۷)  

ولی تمام تراژدی موضوع در همین تکرار «هیچ» جمع شده.

چندین اثر فلسفی و علمی بزبان فارسی و عربی از خیام مانده. ولی آثار فلسفی و علمی او هرگز در میزان شهرتش دخالتی نداشته. خوشبختانه اخیراً یک رسالهٔ ادبی گرانبهائی از خیام بدست آمد موسوم به «نوروزنامه» که بسعی و اهتمام دوست عزیزم آقای مجتبی مینوی در تهران بچاپ رسید. این کتاب بفارسی ساده و بی‌مانندی نوشته شده که نشان میدهد اثر قلم توانای همان گوینده ترانه‌ها میباشد. نثر ادبی آن یکی از بهترین و سلیس‌ترین نمونه‌های نثر فارسی است و ساختمان جملات آن خیلی نزدیک به پهلوی میباشد و هیچکدام از کتاب‌هائی که کم و بیش در آن دوره نوشته شده از قبیل: «سیاست نامه» و «چهار مقاله» و غیره از حیث نشر و ارزش ادبی بپای «نوروزنامه» نمیرسند.

نگارنده موضوع کتاب خود را یکی از رسوم ملی ایران قدیم قرار داده که رابطهٔ مستقیم با نجوم دارد، و در آن خرافات نجومی و اعتقادات عامیانه و خواص اشیاء را بر طبق نجوم و طب Empirique شرح میدهد. اگر چه این کتاب دستوری و بفراخور مقتضیات روز نوشته شده، ولی در خفای الفاظ آن همان موشکافی فکر، همان منطق محکم ریاضی‌دان، قوه تصور فوق‌العاده و کلام شیوای خیام وجود دارد و در گوشه و کنار به همان فلسفه علمی و مادی خیام که از دستش در رفته بر میخوریم. درین کتاب نه حرفی از عذاب آخرت است و نه از لذایذ جنت، نه یک شعر صوفی دیده میشود و نه از اخلاق و مذهب سختی بمیان میآید. موضوع یک جشن با شکوه ایران، همان ایرانی که فاخته بالای گنبد ویرانش کو کو میگوید و بهرام و کاووس و نیشابور و توسش با خاک یکسان شده، از جشن آن دوره تعریف می‌کند و آداب و عادات آنرا میستاید.

آیا میتوانیم در نسبت این کتاب به خیام شک بیاوریم البته از قراینی ممکن است. ولی بر فرض هم که از روی تصادف و یا تعمد این کتاب به خیام منسوب شده باشد، میتوانیم بگوئیم که نویسنده آن رابطه فکری با خیام داشته و در ردیف همان فیلسوف نیشابوری و بمقام ادبی و ذوقی او میرسیده. بهر حال، تا زمانی که بک سند مهم تاریخی بدست نیامده که همین کتاب «نوروزنامه» را که در دست است به نویسنده مقدم بر خیام نسبت بدهد هیچگونه حدس و فرضی نمیتواند نسبت آنرا از خیام سلب بکند. بر عکس، خیلی طبیعی است که روح سرکش و بیزار خیام، آمیخته با زیبائی و ظرافتها که از اعتقادات خشن زمان خودش سر خورده، در خرافات عامیانه یک سرچشمه تفریح و تنوع برای خودش پیدا بکند. سر تا سر کتاب میل ایرانی ساسانی، ذوق هنری عالی، ظرافت پرستی و حس تجمل مانوی را بیاد میآورد. نگارنده پرستش زیبائی را پیشه خودش نموده، همین زیبائی که در لغات و در آهنگ جملات او بخوبی پیداست. خیام شاعر، عالم و فیلسوف خودش را یکبار دیگر در این کتاب معرفی میکند.

خیام نماینده ذوق خفه شده، روح شکنجه دیده و ترجمان ناله‌ها و شورش یک ایران بزرگ، با شکوه و آباد قدیم است که در زیر فشار فکر زمخت سامی و استیلای عرب کم کم مسموم و ویران میشده.

از مطالب فوق بدست میآید که گوینده این ترانه‌ها فیلسوف، منجم و شاعر بی‌مانندی بوده است. حال اگر بخواهیم نسبت این رباعیات را از خیام معروف سلب بکنیم، آیا به کی آنها را نسبت خواهیم داد؟ لابد باید خیام دیگری باشد که همزاد همان خیام معروف است و شاید از خیام منجم هم مقامش بزرگتر باشد. ولی در هیچ جا بطور مشخص اسم او برده نشده و کسی او را نمیشناخته، در صورتیکه بایستی در یک زمان و یک جا و بیک طرز با خیام منجم زندگی کرده باشد. پس این بغیر از خود خیام که ژنی بی‌مانند او به انواع گوناگون تجلی میکرده و یا شبح او کس دیگری نبوده. اصلا آیا کس دیگری را بجز خیام سراغ داریم که بتواند اینطور ترانه سرائی بکند؟

چند قطعه شعر عربی از خیام مانده است، ولی از آنجائیکه هیچیک از شعرا نتوانسته‌اند آنها را بشعر فارسی بزبان خیام در بیاورند از درج آن چشم پوشیدیم.

بنا بخواهش دوست هنرمندم آقای درویش نقاش، این مقدمه را اجمالا به ترانه‌های خیام نوشتم تا راهنمای تابلوهای ایشان بشود. درین کتاب ترانه‌های خیام مطابق سبک و افکار فلسفی مرتب شده و رباعیاتی که بنظر مشکوک میآمده جلو آنها یک ستاره گذاشته شده، این رباعیات بر فرض هم از خود خیام نباشد از پیروان خیلی زبر دست او خواهد بود که مستقیماً از فکر فیلسوف و شاعر بزرگ الهام گرفته‌اند.

صادق هدایت
تهران، ۴ مهر – ۱۳۱۳

  1. در کتاب کریستنسن راجع به رباعیات خیام (ص۹۰) نوشته که رباعی وزن شعری کاملا ایرانی است و بعقیدهٔ هارتمان رباعی ترانه نامیده میشده و اغلب به آواز میخوانده‌اند.
      برساز ترانه‌ای و پیش آور می. (۱۱۶)  

    بعدها اعراب این وزن را از فارسی تقلید کردند، این عقیده را لابد هارتمان از خواندن گفتهٔ شمس قیس رازی راجع برباعی پیدا کرده.

  2.   از نوحه چند الحق مائیم بدردسر . . .  
      خاک در او بودی دیوار نگارستان . . .