این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
فهرست شعرها
۱ - غزلها
آغاز غزل صفحه آه تا کی ز سفر باز نیایی بازآ ۳ کشیده عشق در زنجیر جان ناشکیبا را ۳ راندی ز نظر چشم بلا دیده ما را ۴ چند به دل فرو خورم این تف سینهتاب را ۴ تازه شد آوازه خوبی گلستان تو را ۴ من آن مرغم که افکندم به دام سد بلا خود را ۵ طی زمان کن ای فلک مژده وصل یار را ۵ خیز و به ناز جلوه ده قامت دلنواز را ۶ نرخ بالا کن متاع غمزهٔ غماز را ۶ نبود طلوع از برج ما آن ماه مهر افروز را ۶ بار فراق بستم و جز پای خویش را ۷ عزت مبر در کار دل این لطف بیش از پیش را ۷ منع مهر غیر نتوان کرد یار خویش را ۸ چیست قصد خون من آن ترک کافرکیش را ۸ هست امید قوتی بخت ضعیف حال را ۹ بر سر نکشت در تب غم هیچکس مرا ۹ بر قول مدعی مکش ای فتنهگر مرا ۹ بنموده استخوان ز تن ناتوان مرا ۱۰ خانه پر بود از متاع صبر این دیوانه را ۱۰ ساکن گلخن شدم تا صاف کردم سینه را ۱۰ کس نزد هرگز در غمخانهٔ اهل وفا ۱۱ سد حیف از محبت بیش از قیاس ما ۱۱ بسیار گام پیش منه در هلاک ما ۱۲ از کاه کهربا بگریزد به بخت ما ۱۲ ای سرخ گشته از تو به خون روی زرد ما ۱۲ دلم را بود از آن پیمان گسل امید یاریها ۱۳ پاک ساز از غیر دل وز خود تهی شو چون حباب ۱۳ قصهٔ می خوردن شبها و گشت ماهتاب ۱۳ شد یار به اغیار دل آزار مصاحب ۱۴ گهی از مهر یاد عاشق شیدا کند یارب ۱۴ مژدهٔ وصل توام ساخته بیتاب امشب ۱۴ ز شبهای دگر دارم تب غم بیشتر امشب ۱۵ کسی خود جان نبرد از شیوهٔ چشم فسونسازت ۱۵ این زمان یارب مه محملنشین من کجاست ۱۶ یاد او کردم ز جان سد آه درد آلود خاست ۱۶ لطف پنهانی او در حق من بسیار است ۱۶ دوره پر خطر عشق بتان بیم سر است ۱۷ بازم از نو خم ابروی کسی در نظر است ۱۷ تا مقصد عشاق رهی دور و دراز است ۱۷ خوش است بزم ولی پر ز خاین راز است ۱۸ عتاب اگرچه همان در مقام خونریز است ۱۸ طراز سبزهٔ بر گلشن عذار خوش است ۱۹ خوار میکن، زار میکش، منتت بر جان ماست ۱۹ امروز ناز عذر جفاهای رفته خواست ۲۰ یار ما بیرحم یاری بوده است ۲۰ ابر است و اعتدال هوای خزانی است ۲۱ در دل همان محبت پیشینه باقی است ۲۱ ترک من تیغ به کف، بر زده دامن، برخاست ۲۱ به جور ترک محبت خلاف عادت ماست ۲۲ دگر آن خانه بگردم که در او خلوت تست ۲۲ بهر دلم که دردکش و داغدار تست ۲۲ وداع جان و تنم استماع رفتن تست ۲۳ بگذشت دور یوسف و دوران حسن تست ۲۳ ابروی تو جنبید و خدنگی ز کمان جست ۲۴ بگذران دانسته از ما گر ادایی سر زدهست ۲۴ از نظر افتادهٔ یاریم مدتها شدهست ۲۵ هنوز عاشقی و دلربایبی نشدهست ۲۵ بازم زبان شکر به جنبش در آمدهست ۲۵ خوش صید غافلی به سر تیر آمدهست ۲۶ ناتوان موری به پا بوس سلیمان آمدهست ۲۶ از تو همین تواضع عامی مرا بس است ۲۷ آنکه بی ما دید بزم عیش و در عشرت نشست ۲۷
۶۱۴