رباعیات خیام (تصحیح فروغی و غنی)/فهرست رباعیات
رباعیات
حکیم خیّام نیشابوری
فهرست
(جداگانه فهرست نشده)- برخیز بتا بیار بهر دل ما
- چون عهده نمیشود کسی فردا را
- قرآن که مهین کلام خوانند آنرا
- گر می نخوری طعنه مزن مستانرا
- هرچند که رنگ و بوی زیباست مرا
- مائیم و می و مطرب و این کنج خراب
- آن قصر که جمشید در او جام گرفت
- ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
- اکنون که گل سعادتت پربار است
- امروز ترا دسترس فردا نیست
- ای آمده از عالم روحانی تفت
- ای چرخ فلک خرابی از کینه تست
- ای دل چو زمانه میکند غمناکت
- این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت
- این کوزه چو من عاشق زاری بوده است
- این کوزه که آبخواره مزدوریست
- این کهنه رباط را که عالم نامست
- این یک دو سه روزه نوبت عمر گذشت
- بر چهره گل نسیم نوروز خوشست
- پیش از من و تو لیل و نهاری بوده است
- تا چند زنم بروی دریاها خشت
- ترکیب پیاله که در هم پیوست
- ترکیب طبایع چو بکام تو دمی است
- چون ابر بنوروز رخ لاله بشست
- چون بلبل مست راه در بستان یافت
- چون چرخ بکام یک خردمند نگشت
- چون لاله بنوروز قدح گیر بدست
- چون نیست حقیقت و یقین اندر دست
- چون نیست ز هرچه هست جز باد بدست
- خاکی که بزیر پای هر نادانی است
- دارنده چو ترکیب طبایع آراست
- در پرده اسرار کسی را ره نیست
- در خواب بدم مرا خردمندی گفت
- در دایره که آمد و رفتن ماست
- در فصل بهار اگر بتی حور سرشت
- دریاب که از روح جدا خواهی رفت
- ساقی گل و سبزه طربناک شده است
- عمری است مرا تیره و کاریست نه راست
- فصل گل و طرف جویبار و لب کشت
- گر شاخ بقا ز بیخ بختت رست است
- گویند کسان بهشت با حور خوش است
- گویند مرا که دوزخی باشد مست
- من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت
- مهتاب بنور دامن شب بشکافت
- می خوردن و شاد بودن آئین من است
- می لعل مذاب است و صراحی کان است
- می نوش که عمر جاودانی این است
- نیکی و بدی که در نهاد بشر است
- در هر دشتی که لالهزاری بوده است
- هر ذره که در خاک زمینی بوده است
- هر سبزه که بر کنار جوئی رسته است
- یک جرعه می ز ملک کاوس بهست
- چون عمر بسر رسد چه شیرین و چه تلخ
- انانکه محیط فضل و آداب شدند
- آنرا که بصحرای علل تاختهاند
- آنها که کهن شدند و اینها که نوند
- آنکس که زمین و چرخ و افلاک نهاد
- آرند یکی و دیگری بربایند
- اجرام که ساکنان این ایوانند
- از آمدنم نبود گردون را سود
- از رنج کشیدن آدمی حر گردد
- افسوس که سرمایه ز کف بیرون شد
- افسوس که نامه جوانی طی شد
- ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
- این عقل که در ره سعادت پوید
- این قافله عمر عجب میگذرد
- بر پشت من از زمانه تو میآید
- بر چرخ فلک هیچ کسی چیر نشد
- بر چشم تو عالم ارچه میآرایند
- بر من قلم قضا چو بی من رانند
- تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد
- تا راه قلندری نپوئی نشود
- تا زهره و مه در آسمان گشت پدید
- چون روزی و عمر بیش و کم نتوان کرد
- حیی که بقدرت سرو رومی سازد
- در دهر چو آواز گل تازه دهند
- در دهر هر آنکه نیم نانی دارد
- دهقان قضا بسی چو ما کشت و درود
- روزی است خوش و هوا نه گرم است و نه سرد
- زان پیش که بر سرت شبیخون آرند
- عمرت تا کی بخود پرستی گذرد
- کس مشکل اسرار اجل را نگشاد
- کم کن طمع از جهان و میزی خورسند
- گرچه غم و رنج من درازی دارد
- گردون ز زمین هیچ گلی بر نارد
- گر یک نفست ز زندگانی گذرد
- گویند بهشت و حور عین خواهد بود
- گویند بهشت و حور و کوثر باشد
- گویند هر آنکسان که با پرهیزند
- می خور که ز دل کثرت و قلت ببرد
- هر راز که اندر دل دانا باشد
- هر صبح که روی لاله شبنم گیرد
- هرگز دل من ز علم محروم نشد
- هم دانه امید بخرمن ماند
- یاران موافق همه از دست شدند
- یک جام شراب صد دل و دین ارزد
- یک قطره آب بود با دریا شد
- یک نان بدو روز اگر بود حاصل مرد
- آن لعل در آبگینه ساده بیار
- از بودنی ایدوست چه داری تیمار
- افلاک که جز غم نفزایند دگر
- ای دل غم این جهان فرسوده مخور
- ایدل همه اسباب جهان خواسته گیر
- این اهل قبور خاک گشتند و غبار
- خشت سر خم ز ملکت جم خوشتر
- در دایره سپهر ناپیدا غور
- دی کوزه گری بدیدم اندر بازار
- زان می که حیات جاودانی است بخور
- گر باده خوری تو با خردمندان خور
- وقت سحر است خیز ای طرفه پسر
- از جمله رفتگان این راه دراز
- ای پیر خردمند پگهتر برخیز
- وقت سحر است خیز ای مایه ناز
- مرغی دیدم نشسته بر باره طوس
- جامی است که عقل آفرین میزندش
- خیام اگر ز باده مستی خوش باش
- در کارگه کوزه گری رفتم دوش
- ایام زمانه از کسی دارد ننگ
- از جرم گل سیاه تا اوج زحل
- با سروقدی تازهتر از خرمن گل
- ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
- این چرخ فلک که ما در او حیرانیم
- برخیز ز خواب تا شرابی بخوریم
- برخیزم و عزم باده ناب کنم
- بر مفرش خاک خفتگان میبینم
- تا چند اسیر عقل هرروزه شویم
- چون نیست مقام ما در این دهر مقیم
- خورشید بگل نهفت می نتوانم
- دشمن بغلط گفت که من فلسفیم
- مائیم که اصل شادی و کان غمیم
- من می نه ز بهر تنگدستی نخورم
- من بی می ناب زیستن نتوانم
- هر یک چندی یکی برآید که منم
- یک چند بکودکی باستاد شدیم
- یک روز ز بند عالم آزاد نیم
- از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن
- ای دیده اگر کور نه گور ببین
- برخیز و مخور غم جهان گذران
- چون حاصل آدمی در این شورستان
- رفتم که درین منزل بیداد بدن
- رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین
- قانع بیک استخوان چو کرکس بودن
- قومی متفکرند اندر ره دین
- گاوی است در آسمان و نامش پروین
- گر بر فلکم دست بدی چون یزدان
- مشنو سخن از زمانه ساز آمدگان
- می خوردن و گرد نیکوان گردیدن
- نتوان دل شاد را بغم فرسودن
- آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو
- از آمدن و رفتن ما سودی کو
- از تن چو برفت جان پاک من و تو
- می خور که فلک بهر هلاک من و تو
- از هرچه بجز می است کوتاهی به
- بنگر ز صبا دامن گل چاک شده
- تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
- یک جرعه می کهن ملکی نو به
- آن مایه ز دنیا که خوری یا پوشی
- از آمدن بهار و از رفتن دی
- از کوزه گری کوزه خریدم باری
- ای آنکه نتیجه چهار و هفتی
- ایدل تو باسرار معما نرسی
- ای دوست حقیقت شنو از من سخنی
- ای کاش که جای آرمیدن بودی
- بر سنگ زدم دوش سبوی کاشی
- بر شاخ امید اگر بری یافتمی
- برگیر پیاله و سبو ای دلجوی
- پیری دیدم بخانه خماری
- تا چند حدیث پنج و چار ای ساقی
- چندانکه نگاه میکنم هر سوئی
- خوش باش که پختهاند سودای تو دی
- در کارگه کوزهگری کردم رای
- در گوش دلم گفت فلک پنهانی
- زان کوزه می که نیست در وی ضرری
- گر آمدنم بخود بدی نامدمی
- گر دست دهد ز مغز گندم نانی
- گر کار فلک بعدل سنجیده بدی
- هان کوزه گرا بپای اگر هشیاری
- هنگام صبوح ای صنم فرّخ پی