رده:قصیدههای خاقانی
صفحهها در ردهٔ «قصیدههای خاقانی»
۲۰۰ صفحۀ زیر در این رده هستند؛ این رده در کل ۲۲۸ صفحه دارد.
(صفحهٔ قبلی) (صفحهٔ بعدی)خ
- خاقانی (قصاید و قطعات عربی)/غض الزمان و غض عین کماله
- خاقانی (قصاید و قطعات عربی)/یاسیف ناظرة کصبح مسفر
- خاقانی (قصاید)
- خاقانی (قصاید)/آمد بهار و بخت که عشرت فزا شود
- خاقانی (قصاید)/آمد دواسبه عید و خزان شد علم برش
- خاقانی (قصاید)/آن پیر ما که صبح لقائی است خضر نام
- خاقانی (قصاید)/آن مصر مملکت که تو دیدی خراب شد
- خاقانی (قصاید)/آن مه نو بین که آفتاب برآورد
- خاقانی (قصاید)/آوازهی رحیل شنیدم به صبحگاه
- خاقانی (قصاید)/از آن قبل که سر عالم بقا دارم
- خاقانی (قصاید)/از سر زلف تو بوئی سر به مهر آمد به ما
- خاقانی (قصاید)/از همه عالم شدهام بر کران
- خاقانی (قصاید)/از همه عالم کران خواهم گزید
- خاقانی (قصاید)/اکنون که گشاد گل گریبان
- خاقانی (قصاید)/الامان ای دل که وحشت زحمت آورد الامان
- خاقانی (قصاید)/الصبوح الصبوح کامد کار
- خاقانی (قصاید)/الصبوح ای دل که جان خواهم فشاند
- خاقانی (قصاید)/الوداع ای کعبه کاینک وقت هجران آمده
- خاقانی (قصاید)/امروز مال و جاه خسان دارند
- خاقانی (قصاید)/ای با دل سودائیان عشق تو در کار آمده
- خاقانی (قصاید)/ای با دل سوداییان عشق تو در کار آمده
- خاقانی (قصاید)/ای باغ جان که به ز لبت نوبری ندارم
- خاقانی (قصاید)/ای پردهی معظم بانوی روزگار
- خاقانی (قصاید)/ای پنج نوبه کوفته در دار ملک لا
- خاقانی (قصاید)/ای تیر باران غمت، خون دل ما ریخته
- خاقانی (قصاید)/ای در حرمت نشان کعبه
- خاقانی (قصاید)/ای در دل سودائیان، از غمزه غوغا داشته
- خاقانی (قصاید)/ای در عجم سلالهی اصل کیان شده
- خاقانی (قصاید)/ای دل به سر مویی آزاد نخواهی شد
- خاقانی (قصاید)/ای رای تو صیقل اختران را
- خاقانی (قصاید)/ای شحنهی شش جهات عالم
- خاقانی (قصاید)/ای صفت زلف تو غارت ایمان ما
- خاقانی (قصاید)/ای عندلیب جانها طاووس بسته زیور
- خاقانی (قصاید)/ای قبلهی جان کجات جویم
- خاقانی (قصاید)/ای کعبهی جهان گرد، وی زمزم رسن در
- خاقانی (قصاید)/ای لب و خالت بهم طوطی و هندوستان
- خاقانی (قصاید)/ای لب و زلفین تو مهره و افعی بهم
- خاقانی (قصاید)/ای نایب عیسی از دو مرجان
- خاقانی (قصاید)/ای نهان داشتگان موی ز سر بگشایید
- خاقانی (قصاید)/ایام خط فتنه به فرق جهان کشید
- خاقانی (قصاید)/این آتشین کاسه نگر، دولاب مینا داشته
- خاقانی (قصاید)/این پرده کاسمان جلال آستان اوست
- خاقانی (قصاید)/این تویی کز غمزه غوغا در جهان انگیخته
- خاقانی (قصاید)/اینک مواقف عرفات است بنگرش
- خاقانی (قصاید)/با آنکه به موی مانم از غم
- خاقانی (قصاید)/باز از تف زرین صدف، شد آب دریا ریخته
- خاقانی (قصاید)/بانوی تاجدار مرا طوقدار کرد
- خاقانی (قصاید)/بخ بخ ای بخت و خه خه ای دل دار
- خاقانی (قصاید)/بردار زلفش از رخ تا جان تازه بینی
- خاقانی (قصاید)/بس بس ای طالع خاقانی چند
- خاقانی (قصاید)/بس وفا پرورد یاری داشتم
- خاقانی (قصاید)/به جوی سلامت کس آبی نبیند
- خاقانی (قصاید)/به خراسان شوم انشاء الله
- خاقانی (قصاید)/به درد دلم کاشنائی نبینم
- خاقانی (قصاید)/به دل در خواص بقا میگریزم
- خاقانی (قصاید)/به فلک تخته در ندوختهاند
- خاقانی (قصاید)/بهر صبوح از درم مست در آمد نگار
- خاقانی (قصاید)/بیباغ رخت جهان مبینام
- خاقانی (قصاید)/بیدقی مدح شاه میگوید
- خاقانی (قصاید)/پیش که صبح بر درد شقهی چتر عنبری
- خاقانی (قصاید)/تا خیال کعبه نقش دیدهی جان دیدهاند
- خاقانی (قصاید)/تا درد و محنت است در این تنگنای خاک
- خاقانی (قصاید)/تا دل من دل به قناعت نهاد
- خاقانی (قصاید)/تا رقم حسن تو زد آسمان
- خاقانی (قصاید)/تا غبار از چتر شاه اختران افشاندهاند
- خاقانی (قصاید)/تا نفخات ربیع صور دمید از دهان
- خاقانی (قصاید)/تشنهی دل به آب مینرسد
- خاقانی (قصاید)/جام طرب کش که صبح کام برآمد
- خاقانی (قصاید)/جان پیشکشت سازم اگر پیش من آئی
- خاقانی (قصاید)/جان سگ دارم به سختی ورنه سگجان بودمی
- خاقانی (قصاید)/جبههی زرین نمود چهرهی صبح از نقاب
- خاقانی (قصاید)/جوشن صورت برون کن در صف مردان درآ
- خاقانی (قصاید)/چشم بر پردهی امل منهید
- خاقانی (قصاید)/چو گل بیش ندهم سران را صداعی
- خاقانی (قصاید)/چون آه عاشقان شد صبح آتش معنبر
- خاقانی (قصاید)/چون صبحدم عید کند نافه گشائی
- خاقانی (قصاید)/چه سبب سوی خراسان شدنم نگذارند
- خاقانی (قصاید)/حاصل عمر چه دارید خبر باز دهید
- خاقانی (قصاید)/حضرت ستر معلا دیدهام
- خاقانی (قصاید)/خاک سیاه بر سر آب و هوای ری
- خاقانی (قصاید)/خرمی در جوهر عالم نخواهی یافتن
- خاقانی (قصاید)/خسرو بدار ملک جم ایوان تازه کرد
- خاقانی (قصاید)/خورشید کسری تاج بین ایوان نو پرداخته
- خاقانی (قصاید)/خوی فلک بین که چه ناپاک شد
- خاقانی (قصاید)/داد مرا روزگار مالش دست جفا
- خاقانی (قصاید)/در آبگون قفس بین طاووس آتشین پر
- خاقانی (قصاید)/در این دامگاه ارچه همدم ندارم
- خاقانی (قصاید)/در این منزل اهل وفائی نیابی
- خاقانی (قصاید)/در پردهی دل آمد دامن کشان خیالش
- خاقانی (قصاید)/در جهان کس نیست اندوه جهان کس مخور
- خاقانی (قصاید)/در ساخت زمانه ز راحت نشان مخواه
- خاقانی (قصاید)/در کام صبح از ناف شب مشک است عمدا ریخته
- خاقانی (قصاید)/در کفم نیست آنچه میباید
- خاقانی (قصاید)/دردا که دل نماند و بر او نام درد ماند
- خاقانی (قصاید)/دست درافشان چو زی تیغ درفشان آورد
- خاقانی (قصاید)/دست صبا برفروخت مشعلهی نوبهار
- خاقانی (قصاید)/دشت موقف را لباس از جوهر جان دیدهاند
- خاقانی (قصاید)/دل به سودای تو سر اندازد
- خاقانی (قصاید)/دل روی مراد از آن ندیده است
- خاقانی (قصاید)/دل ز راحت نشان نخواهد داد
- خاقانی (قصاید)/دل صید زلف اوست به خون در نکوتر است
- خاقانی (قصاید)/دل من پیر تعلیم است و من طفل زبان دانش
- خاقانی (قصاید)/دلسوز ما که آتش گویاست قند او
- خاقانی (قصاید)/دلنواز من بیمار شمائید همه
- خاقانی (قصاید)/دلهای ما قرارگه درد کردهاند
- خاقانی (قصاید)/دور فلک ده جام را از نور عذرا داشته
- خاقانی (قصاید)/دوش بر گردون رنگی دگر آمیختهاند
- خاقانی (قصاید)/دوش برون شد ز دلو یوسف زرین نقاب
- خاقانی (قصاید)/دوش چو سلطان چرخ تافت به مغرب عنان
- خاقانی (قصاید)/دوش چون خورشید را مصروع خاور ساختند
- خاقانی (قصاید)/دوش که صبح چاک زد صدرهی چرخ عنبری
- خاقانی (قصاید)/دهر سیه کاسهای است ما همه مهمان او
- خاقانی (قصاید)/دیده بانان این کبود حصار
- خاقانی (قصاید)/دیر خبر یافتی که یار تو گم شد
- خاقانی (قصاید)/راحت از راه دل چنان برخاست
- خاقانی (قصاید)/راز دلم جور روزگار برافکند
- خاقانی (قصاید)/راه نفسم بستهشد از آه جگر تاب
- خاقانی (قصاید)/رخسار صبح را نگر از برقع زرش
- خاقانی (قصاید)/رخش به هرا بتاخت بر سر صبح آفتاب
- خاقانی (قصاید)/رستم و بهرام را بهم چه مصاف است
- خاقانی (قصاید)/روزم فرو شد از غم، هم غمخواری ندارم
- خاقانی (قصاید)/رهروم مقصد امکان به خراسان یابم
- خاقانی (قصاید)/ز عدل شاه که زد پنج نوبه در آفاق
- خاقانی (قصاید)/زد نفس سر به مهر صبح ملمع نقاب
- خاقانی (قصاید)/زین بیش آبروی نریزم برای نان
- خاقانی (قصاید)/سر تابوت مرا باز گشائید همه
- خاقانی (قصاید)/سر چه سنجد که هوش می بشود
- خاقانی (قصاید)/سر چه سنجد که هوش میبشود
- خاقانی (قصاید)/سر حد بادیه است روان پاش بر سرش
- خاقانی (قصاید)/سرورانی که مرا تاج سرند
- خاقانی (قصاید)/سریر فقر تو را سرکشد به تاج رضا
- خاقانی (قصاید)/سلسلهی ابر گشت زلف زره سان او
- خاقانی (قصاید)/سنت عشاق چیست؟ برگ عدم ساختن
- خاقانی (قصاید)/شاعر ساحر منم اندر جهان
- خاقانی (قصاید)/شاه را تاج ثنا دادم نخواهم بازخواست
- خاقانی (قصاید)/شاهد سرمست من صبح درآمد ز خواب
- خاقانی (قصاید)/شب روان چو رخ صبح آینه سیما بینند
- خاقانی (قصاید)/شب روان در صبح صادق کعبهی جان دیدهاند
- خاقانی (قصاید)/شه اختران زان زر افشان نماید
- خاقانی (قصاید)/شهری به فتنه شد که فلانی از آن ماست
- خاقانی (قصاید)/صبح است کمانکش اختران را
- خاقانی (قصاید)/صبح تا آستین برافشانده است
- خاقانی (قصاید)/صبح چو کام قنینه خنده برآورد
- خاقانی (قصاید)/صبح چون زلف شب براندازد
- خاقانی (قصاید)/صبح حمایل فلکت آهیخت خنجرش
- خاقانی (قصاید)/صبح خیزان بین به صدر کعبه مهمان آمده
- خاقانی (قصاید)/صبح خیزان بین قیامت در جهان انگیخته
- خاقانی (قصاید)/صبح خیزان کاستین بر آسمان افشاندهاند
- خاقانی (قصاید)/صبح خیزان کز دو عالم خلوتی برساختند
- خاقانی (قصاید)/صبح دمان دوش خضر بر درم آمد به تاب
- خاقانی (قصاید)/صبح ز مشرق چو کرد بیرق روز آشکار
- خاقانی (قصاید)/صبح گاهی سر خوناب جگر بگشایید
- خاقانی (قصاید)/صبح وارم کفتابی در نهان آوردهام
- خاقانی (قصاید)/صبح هزار عید وجود است جوهرش
- خاقانی (قصاید)/صبحدم آب خضر نوش از لب جام گوهری
- خاقانی (قصاید)/صبحدم چون کله بندد آه دود آسای من
- خاقانی (قصاید)/صحن ارم ندیدی در باغ شاه بنگر
- خاقانی (قصاید)/صدری که قدر کان شکند گوهر سخاش
- خاقانی (قصاید)/صفتی است حسن او را که به وهم در نیاید
- خاقانی (قصاید)/صورت نمیبندد مرا کان شوخ پیمان نشکند
- خاقانی (قصاید)/ضماندار سلامت شد دل من
- خاقانی (قصاید)/طبع کافی که عسکر هنر است
- خاقانی (قصاید)/طره مفشان کز هلالت عید جان برساختند
- خاقانی (قصاید)/طفلی و طفیل توست آدم
- خاقانی (قصاید)/طفلی هنوز بستهی گهوارهی فنا
- خاقانی (قصاید)/عارضهی تازه بین که رخ به من آورد
- خاقانی (قصاید)/عافیت را نشان نمییابم
- خاقانی (قصاید)/عالم جان خاص توست نوبه فرو کوب هین
- خاقانی (قصاید)/عروس عافیت آنگه قبول کرد مرا
- خاقانی (قصاید)/عشق بهین گوهری است، گوهر دل کان او
- خاقانی (قصاید)/عشق بیفشرد پا بر نمط کبریا
- خاقانی (قصاید)/عهد عشق نیکوان بدرود باد
- خاقانی (قصاید)/عید است و پیش از صبحدم مژده به خمار آمده
- خاقانی (قصاید)/عیدی است فتنهزا ز هلال معنبرش
- خاقانی (قصاید)/غارت دل میکنی شرط وفا نیست این
- خاقانی (قصاید)/غصه بر هر دلی که کار کند
- خاقانی (قصاید)/غصه بندد نفس افغان چکنم؟
- خاقانی (قصاید)/فلک کژروتر است از خط ترسا
- خاقانی (قصاید)/قحط وفاست در بنهی آخر الزمان
- خاقانی (قصاید)/قلم بخت من شکسته سر است
- خاقانی (قصاید)/کار من بالا نمیگیرد در این شیب بلا
- خاقانی (قصاید)/کرد خزان تاختن بر صف خیل بهار
- خاقانی (قصاید)/کژ خاطران که عین خطا شد صوابشان
- خاقانی (قصاید)/کو دلی کانده کسارم بود و بس
- خاقانی (قصاید)/کوی عشق آمد شد ما برنتابد بیش از این
- خاقانی (قصاید)/گر به قدر سوزش دل چشم من بگریستی
- خاقانی (قصاید)/گرچه کان خرد مرا دانی
- خاقانی (قصاید)/گردون نقاب صبح به عمدا برافکند
- خاقانی (قصاید)/گرنه شب از عین عید ساخت طلسمی بخم
- خاقانی (قصاید)/گوئیی کز عشق او یک شهر جان افشاندهاند
- خاقانی (قصاید)/لشکر غم ران گشاد و آمد دوران او
- خاقانی (قصاید)/لطف ملک العرش به من سایه برافکند
- خاقانی (قصاید)/ما را دلی است زله خور خوان صبحگاه
- خاقانی (قصاید)/ما فتنه بر توایم و تو فتنه بر آینه
- خاقانی (قصاید)/ماه به ماه میکند شاه فلک کدیوری
- خاقانی (قصاید)/ماه نو دیدی حمایل ز آسمان انگیخته
- خاقانی (قصاید)/مرا ز هاتف همت رسد به گوش خطاب
- خاقانی (قصاید)/مرا صبح دم شاهد جان نماید
- خاقانی (قصاید)/مرد آن بود که از سر دردی قدم زند
- خاقانی (قصاید)/مرغ شد اندر هوا رقص کنان صبحدم