دیوان شمس (غزلیات ۳)
- اندرآ ای مه که بیتو ماه را استاره نیست
- نقش بند جان که جانها جانب او مایلست
- گر تو پنداری به حسن تو نگاری هست نیست
- هله ای آنک بخوردی سحری باده که نوشت
- به خدا کت نگذارم که روی راه سلامت
- چند گویی که چه چارهست و مرا درمان چیست
- چشم پرنور که مست نظر جانانست
- آن شنیدی که خضر تخته کشتی بشکست
- تا نلغزی که ز خون راه پس و پیشترست
- دوش آمد بر من آنک شب افروز منست
- عجب ای ساقی جان مطرب ما را چه شدست
- آنک بیباده کند جان مرا مست کجاست
- من نشستم ز طلب وین دل پیچان ننشست
- روز و شب خدمت تو بیسر و بیپا چه خوشست
- تشنه بر لب جو بین که چه در خواب شدست
- مطرب و نوحه گر عاشق و شوریده خوش است
- من پری زادهام و خواب ندانم که کجا است
- سر مپیچان و مجنبان که کنون نوبت تو است
- بوسهای داد مرا دلبر عیار و برفت
- ذوق روی ترشش بین که ز صد قند گذشت
- ساقیا این می از انگور کدامین پشتهست
- ای که رویت چو گل و زلف تو چون شمشادست
- مگر این دم سر آن زلف پریشان شده است
- دلبری و بیدلی اسرار ماست
- عاشقان را جست و جو از خویش نیست
- غیر عشقت راه بین جستیم نیست
- در دل و جان خانه کردی عاقبت
- این چنین پابند جان میدان کیست
- عاشقی و بیوفایی کار ماست
- گم شدن در گم شدن دین منست
- عشوه دشمن بخوردی عاقبت
- این چنین پابند جان میدان کیست
- اندر این جمع شررها ز کجاست
- هم به بر این بت زیبا خوشکست
- هر کی بالاست مر او را چه غمست
- گفتا که کیست بر در گفتم کمین غلامت
- هر جور کز تو آید بر خود نهم غرامت
- هر دم سلام آرد کاین نامه از فلانست
- بگذشت روز با تو جانا به صد سعادت
- امروز شهر ما را صد رونقست و جانست
- بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
- بر عاشقان فریضه بود جست و جوی دوست
- از دل به دل برادر گویند روزنیست
- ساقی بیار باده که ایام بس خوشست
- این طرفه آتشی که دمی برقرار نیست
- گر چپ و راست طعنه و تشنیع بیهدهست
- ای گل تو را اگر چه رخسار نازکست
- امروز روز نوبت دیدار دلبرست
- جانا جمال روح بسی خوب و بافرست
- از بامداد روی تو دیدن حیات ماست
- پنهان مشو که روی تو بر ما مبارکست
- ساقی و سردهی ز لب یارم آرزوست
- بد دوش بیتو تیره شب و روشنی نداشت
- جان سوی جسم آمد و تن سوی جان نرفت
- آن روح را که عشق حقیقی شعار نیست
- ما را کنار گیر تو را خود کنار نیست
- ای چنگ پردههای سپاهانم آرزوست
- امروز چرخ را ز مه ما تحیریست
- ای مردهای که در تو ز جان هیچ بوی نیست
- عاشق آن قند تو جان شکرخای ماست
- شاه گشادست رو دیده شه بین که راست
- یوسف کنعانیم روی چو ماهم گواست
- هر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راست
- نوبت وصل و لقاست نوبت حشر و بقاست
- کار ندارم جز این کارگه و کارم اوست
- باز درآمد به بزم مجلسیان دوست دوست
- آنک چنان میرود ای عجب او جان کیست
- با وی از ایمان و کفر باخبری کافریست
- ای غم اگر مو شوی پیش منت بار نیست
- ای غم اگر مو شوی پیش منت بار نیست
- پیش چنین ماه رو گیج شدن واجبست
- کالبد ما ز خواب کاهل و مشغول خاست
- هر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راست
- ز عشق روی تو روشن دل بنین و بنات
- بیا که عاشق ماهست وز اختران پیداست
- بخند بر همه عالم که جای خنده تو راست
- ز آفتاب سعادت مرا شراباتست
- وجود من به کف یار جز که ساغر نیست
- ستیزه کن که ز خوبان ستیزه شیرینست
- به حق آن که در این دل بجز ولای تو نیست
- چه گوهری تو که کس را به کف بهای تو نیست
- برات عاشق نو کن رسید روز برات
- هر آنک از سبب وحشت غمی تنهاست
- هر آنچ دور کند مر تو را ز دوست بدست
- سه روز شد که نگارین من دگرگونست
- به حق چشم خمار لطیف تابانت
- چو عید و چون عرفه عارفان این عرفات
- در این سلام مرا با تو دار و گیر جداست
- اگر تو مست وصالی رخ تو ترش چراست
- مرا چو زندگی از یاد روی چون مه توست
- جهان و کار جهان سر به سر اگر بادست
- ز دام چند بپرسی و دانه را چه شدست
- تو مردی و نظرت در جهان جان نگریست
- به شاه نهانی رسیدی که نوشت
- اگر مر تو را صلح آهنگ نیست
- طرب ای بحر اصل آب حیات
- صوفیان آمدند از چپ و راست
- فعل نیکان محرض نیکیست
- عشق جز دولت و عنایت نیست
- قبله امروز جز شهنشه نیست
- امشب از چشم و مغز خواب گریخت
- اندرآ عیش بیتو شادان نیست
- بر شکرت جمع مگسها چراست
- خیز که امروز جهان آن ماست
- پیشتر آ روی تو جز نور نیست
- کار من اینست که کاریم نیست
- کیست که او بنده رای تو نیست
- شیر خدا بند گسستن گرفت
- مرغ دلم باز پریدن گرفت
- باز به بط گفت که صحرا خوشست
- همچو گل سرخ برو دست دست
- صبر مرا آینه بیماریست
- کیست در این شهر که او مست نیست
- قصد سرم داری خنجر به مشت
- خانه دل باز کبوتر گرفت
- بازرسیدیم ز میخانه مست
- ای ز بگه خاسته سر مست مست
- نفسی بهوی الحبیب فارت
- ای دل فرورو در غمش کالصبر مفتاح الفرج
- ای مبارک ز تو صبوح و صباح
- یا راهبا انظر الی مصباح
- ماه دیدم شد مرا سودای چرخ
- ای بیوفا جانی که او بر ذوالوفا عاشق نشد
- بی گاه شد بیگاه شد خورشید اندر چاه شد
- بی گاه شد بیگاه شد خورشید اندر چاه شد
- ای لولیان ای لولیان یک لولیی دیوانه شد
- گر جان عاشق دم زند آتش در این عالم زند
- آن کیست آن آن کیست آن کو سینه را غمگین کند
- خامی سوی پالیز جان آمد که تا خربز خورد
- امروز خندانیم و خوش کان بخت خندان میرسد
- صوفی چرا هوشیار شد ساقی چرا بیکار شد
- مر عاشقان را پند کس هرگز نباشد سودمند
- رندان سلامت میکنند جان را غلامت میکنند
- رو آن ربابی را بگو مستان سلامت میکنند
- سودای تو در جوی جان چون آب حیوان میرود
- آمد بهار عاشقان تا خاکدان بستان شود
- کاری نداریم ای پدر جز خدمت ساقی خود
- گر آتش دل برزند بر ممن و کافر زند
- مستی سلامت میکند پنهان پیامت میکند
- مستی سلامت میکند پنهان پیامت میکند
- صرفه مکن صرفه مکن صرفه گدارویی بود
- بی گاه شد بیگاه شد خورشید اندر چاه شد
- یار مرا مینهلد تا که بخارم سر خود
- ای که ز یک تابش تو کوه احد پاره شود
- بی تو به سر می نشود با دگری مینشود
- هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود
- سجده کنم پیشکش آن قد و بالا چه شود
- چشم تو ناز میکند ناز جهان تو را رسد
- آب زنید راه را هین که نگار میرسد
- پنبه ز گوش دور کن بانگ نجات میرسد
- جان و جهان چو روی تو در دو جهان کجا بود
- چیست صلای چاشتگه خواجه به گور میرود
- بی همگان به سر شود بیتو به سر نمیشود
- این رخ رنگ رنگ من هر نفسی چه میشود
- چونک جمال حسن تو اسب شکار زین کند
- جور و جفا و دوریی کان کنکار میکند
- دل چو بدید روی تو چون نظرش به جان بود
- یار مرا چو اشتران باز مهار میکشد
- زهره عشق هر سحر بر در ما چه میکند
- عاشق دلبر مرا شرم و حیا چرا بود
- طوطی جان مست من از شکری چه میشود
- خیال ترک من هر شب صفات ذات من گردد
- دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
- همیبینیم ساقی را که گرد جام میگردد
- اگر صد همچو من گردد هلاک او را چه غم دارد
- بتی کو زهره و مه را همه شب شیوه آموزد
- نباشد عیب پرسیدن تو را خانه کجا باشد
- چو آمد روی مه رویم چه باشد جان که جان باشد
- بهار آمد بهار آمد بهار مشکبار آمد
- بهار آمد بهار آمد بهار خوش عذار آمد
- بیا کامشب به جان بخشی به زلف یار میماند
- ورای پرده جانت دلا خلقان پنهانند
- برآمد بر شجر طوطی که تا خطبه شکر گوید
- مرا عاشق چنان باید که هر باری که برخیزد
- ایا سر کرده از جانم تو را خانه کجا باشد
- دل من چون صدف باشد خیال دوست در باشد
- چو برقی میجهد چیزی عجب آن دلستان باشد
- مرا عهدیست با شادی که شادی آن من باشد
- دگرباره سر مستان ز مستی در سجود آمد
- صلا یا ایها العشاق کان مه رو نگار آمد
- مه دی رفت و بهمن هم بیا که نوبهار آمد
- اگر خواب آیدم امشب سزای ریش خود بیند
- رسیدم در بیابانی که عشق از وی پدید آید
- یکی گولی همیخواهم که در دلبر نظر دارد
- مرا دلبر چنان باید که جان فتراک او گیرد
- سعادت جو دگر باشد و عاشق خود دگر باشد
- صلا جانهای مشتاقان که نک دلدار خوب آمد
- صلا رندان دگرباره که آن شاه قمار آمد
- شکایتها همیکردی که بهمن برگ ریز آمد
- سر از بهر هوس باید چو خالی گشت سر چه بود
- چه بویست این چه بویست این مگر آن یار میآید
- اگر چرخ وجود من از این گردش فروماند
- برون شو ای غم از سینه که لطف یار میآید
- امروز جمال تو سیمای دگر دارد
- آن را که درون دل عشق و طلبی باشد
- آن مه که ز پیدایی در چشم نمیآید
- امروز جمال تو بر دیده مبارک باد
- یاران سحر خیزان تا صبح کی دریابد
- امشب عجبست ای جان گر خواب رهی یابد
- جامم بشکست ای جان پهلوش خلل دارد